𝕲𝖎𝖗𝖑 𝖎𝖓 𝖕𝖆𝖎𝖓

102 29 4
                                    

+ خب بچه ها حالا دستاتونو ببرید بالا و تا جایی که میتونید بکشید !

آقای لی انگشاتاشو تو هم قفل کرد و دستاشو بالای سرش برد . زنگ ورزش بود و بچه های یتیم خونه به صورت دایره ای دور آقای لی وایساده بودن و حرکات مرد رو تکرار میکردن . رزی تمام حرکات مرد رو دنبال می‌کرد و تو دلش اندام ورزیده آقای لی رو تحسین میکرد . جونگین طوری که مرد متوجه نشه ، خودشو به بائو رسوند . بائو روی ویلچرش ، زیر درخت بزرگی نشسته بود و با حسرت به بچه ها نگاه میکرد .
جونگین روی چمن ها نشست و طبق عادت همیشگی اش طرح های خیالی روی چمن های زیرش کشید .

+ دوست دارم چیزی بگم که کمتر برای بودن جای اونا حسرت بخوری اما واقعا چیزی به ذهنم نمیرسه

لبخند غمگینی روی لباش شکل گرفت و نگاهشو به بائو داد .

+ ولی باورکن بودن جای اونا خیلی هم جالب نیست

اما بائو هنوز هم نگاهش روی بچه ها بود و توجهی به جونگین نمیکرد .
پسر هوفی کشید و نگاهشو از بائو گرفت . هرچی هم میگفت نمیتونست حال بدی که اون داشت رو تغییر بده . بالاخره زنگ ورزش به پایان رسید و بچه ها برای استراحت و نوشیدن آب به یتیم خونه رفتن . رزی به طرف دو پسر زیر درخت دوید و عرق روی پیشونیش رو پاک کرد

+ واقعا که تنبلی جونگینا

گفت و نم روی دستاشو رو پیرهن بائو مالید . بائو قیافه اش رو جمع کرد و به زور فحشی نثار دختر کرد .

+ رزی میتونی یه لحظه بیای به کلاس ... چیزی هست که میخوام راجبش باهات حرف بزنم

آقای لی درحالی که به اون سه نفر نزدیک میشد ، روبه رزی گفت و دستشو رو شونه جونگین گذاشت . سرشو به طرف پسر برگردوند و خنده ای کرد.

+ و جونگین ... کمتر تنبل بازی دربیار !

جونگین به نشونه عذرخواهی کوتاه خم شد . رزی به دنبال آقای لی وارد کلبه یا همون کلاس درس شد و دو پسر دیگه رو تنها گذاشت.  بائو صدای نامفهومی از خودش دراورد و توجه جونگین رو به خودش جلب کرد.  با نگاهش سعی کرد به پسر بفهمونه که دنبال رزی بره اما جونگین توجهی نکرد و با گرفتن دسته های ویلچر بائو ، اونو به سمت یتیم خونه هدایت کرد .

+ بیخیالش شو . اون از خداشه با آقای لی تنها باشه .
..‌‌...

روی تخت کنار سوجین نشسته بود و بهش کمک میکرد سوالات ریاضی رو حل کنه . سوجین تو بیشتر درساش عالی عمل می‌کرد ولی وقتی به ریاضی می‌رسید انگار در یادگیریشو با قفل بزرگی میبستن .

+ خودت بگیر همشو حل کن . من واقعا نمی‌فهمم چی میگی

بعد از چند دقیقه تسلیم شد و برگه هارو تو بغل جونگین پرت کرد اون هم بی هیچ حرفی برگه هارو روی تخت رزی گذاشت . حالا که فکرش رو میکرد نزدیک به یک ساعت بود که رزی با آقای لی رفته بود و هنوز برنگشته بود . به سمت در اتاق رفت تا دنبال رزی بگرده ولی وقتی بازش کرد تونست دختر رو با موهای به هم ریخته و چهره ای رنگ پریده ببینه .
کمی عقب رفت و گذاشت رزی وارد اتاق بشه

🖤Lover under the bed🖤Where stories live. Discover now