𝖜𝖎𝖑𝖑 𝖞𝖔𝖚 𝖈𝖔𝖒𝖊 𝖜𝖎𝖙𝖍 𝖒𝖊 ?

95 30 16
                                    

اولین روز سپتامبر بود و  باد تقریبا ملایمی که بین برگ درختان زرد و نارنجی یتیم خونه می‌وزید باعث ریختن برگ های خشک و قدیمی روی زمین میشد .
پرستار ها درحال جنب و جوش و تمیز کاری بودن و جویون داشت لباس های شسته شده رو روی بند آویزون میکرد ‌.
رزی برگ نارنجی بزرگی رو از روی زمین برداشت و به طرف جایی که بائو به خاک سپرده شده بود پا تند کرد . برگ نارنجی  رو روی قبر بائو گذاشت و لبخند زیبایی زد ‌.

+ امروز تولد هجده سالگیته بائو... تولدت مبارک !

با شستش جلوی قطره اشک سمجی که سعی داشت روی گونش جاری بشه گرفت . دلش نمیخواست تو تولد هجده سالگی عزیزترینش گریه کنه ‌.

+ رزی !

با صدا شدن اسمش توسط شخصی ، برگشت و به دختری که به سمتش میدوید نگاه کرد . ناخودآگاه لبخندی به پهنای صورتش زد و دستشو برای دختر تکون داد .

+ سوجین !

وقتی به رزی رسید خم شد و دستاشو رو زانوهاش گذاشت .

+ جویون به کمکت نیاز داره... باد نمیزاره لباسا رو بند بمونن ...

رزی خنده ای کرد و سر تکون داد . پشت سر سوجین حرکت ‌ کرد و وقتی جویون رو درحال دویدن دنبال لباس ها دید تمام تلاشش رو کرد که نخنده اما با صدای خنده ی بلند سوجین اونم به خنده افتاد و به کمک پرستار جوون رفت .
...
+ میخوام درباره موضوعی باهاتون صحبت کنم

چند دقیقه ای میشد که جویون به اتاق خودش دعوتشون کرده بود البته نمیشد اسمش رو دعوت گذاشت چون اون دوتا تقریبا هر ساعت از روز رو که فرصت میکردن به این اتاق میومدن و با جویون وقت میگذروندن. 

+ درباره ی چی میخوای صحبت کنی ؟

جونگین از پرستار پرسید و منتظر بهش خیره شد .

+ هردوتون میدونید که فقط یک سال دیگه میتونید اینجا بمونید درسته ؟

کمی مکث کرد و بعد از اینکه جونگین و رزی سر تکون دادن ادامه داد : من خوشبختی شما رو میخوام و میدونید که دلم نمیخواد وقتی از این یتیم خونه بیرونتون کردن آواره بشید و هیچ جا برای موندن نداشته باشید ‌

جویون عکسی از جیبش بیرون اورد و روبه روی اون دو گرفت .

+ این یه دانشگاه معتبر حقوق تو سئوله . اگه بتونید آزمون ورودیش رو قبول بشین میتونید اونجا درس بخونید و حتی تو خوابگاهش بمونید . تازه سئول پایتخته و شانس کار پیدا کردن برای شما جوونا بیشتره . شاید اونقدر پول جمع کردید که برای خودتون یه خونه ،هرچند کوچیک بگیرید

جونگین عکس رو از پرستار گرفت و نگاهی بهش انداخت . اگه میتونستن تو همچین دانشگاهی قبول بشن عالی میشد .

+ اما جویون ... ما که کتابی نداریم برای آزمون بخونیم !

رزی با لحن ناراحتی گفت و نگاه پر حسرتی به عکس انداخت‌ . جویون لبخندی زد و وسط اون دو نشست ‌.
انگشتاش رو نوازش گونه رو تار موهای بلند دختر کشید .

🖤Lover under the bed🖤Where stories live. Discover now