چند دقیقه ای میشد که به آمبولانس زنگ زده بودن و با برانکارد بائو رو برده بودن . خانم چو با پیراهن بلند یشمی رنگش جلوی بچه های یتیم خونه که کنار هم صف کشیده بودن قدم رو میرفت. بعد از ده بار قدم رو رفتن متوقف شد و با چشم های تیز و خشمگینش به بچه ها خیره شد .
+ میخوام بدونم کدوم یکی از شماها اینکارو کردین ؟
همه ی بچه ها با گیجی به هم نگاه کردن اما با داد بلندی که خانم چو زد ،وحشت زده تو جاشون تکون خوردن
+اگه کسی از شما سعی کنه به من دروغ بگه از یتیم خونه پرتش میکنم بیرون
+ خانم چو کار هیچکدوم از بچه ها نبوده این به خاطر بی حواسی خود بائو بود ....
+ من با تو حرف نزدم جویون
جویون اما بی توجه به حرف خانم چو ادامه داد : خانم چو بزارید بچه ها برن ... اینجا در کل اتفاقای عجیبی میفته و این اتفاق زیاد دور از انتظار نبود
پرستار جوون داشت سعی میکرد صداش و لحن عصبانیش رو کنترل کنه اما هر لحظه که به آخرای جملش نزدیک میشد صداش بلندتر و لحنش عصبی تر میشد . خانم چو بعد از چشم غره ای که به بچه ها رفت اجازه داد به اتاق خوابشون برگردن .
پرستار جوون ، دست جونگین رو گرفت تا به اتاق خودش ببره . باید باند سرش رو عوض میکرد .
+ میشه منم بیام ؟
رزی دست جویون رو گرفت و با چشمای مظلومش از پرستار خواهش کرد . جویون لبخند زیبایی زد و سر تکون داد . وقتی به اتاق رسیدن ، جویون به جونگین و دوستش اشاره کرد روی تخت بشینن تا بره و باند جدید و تشت آب گرم برای شستن سر جونگین بیاره .
وقتی از اتاق بیرون رفت رزی دست پسر بچه رو گرفت و با چشمایی که برق میزدن بهش خیره شد .+ دیگه از شرش راحت شدیم
جونگین دستاشو از دستای رزی بیرون کشید و سرش رو پایین انداخت. سونگمین این کار رو به خاطر اون انجام داده بود ؟
+ من میدونم کی اینکارو انجام داد
رزی طوری که انگار ذهن جونگین رو خونده بود دوباره به حرف اومد.سرشو بالا اورد و به چهره ی خوشحال و بشاش دختر خیره شد . چرا انقدر خوشحال و ذوق زده بود ؟
+ من بودم
با چشمایی که هر لحظه گشاد تر میشدن به رزی خیره شد . دیگه حتی نمیتونست پلک بزنه .
+ کنار پله ها وایساده بود و من فقط هلش دادم
+ اون تورو دید ؟
با سوالی که پسر پرسید ، با تعجب بهش نگاه کرد . اون بلد بود حرف بزنه پس چرا تظاهر میکرد بلد نیست؟ تصمیم گرفت پیدا کردن جواب سؤالش رو به بعدا موکول کنه و به جاش جواب داد .
KAMU SEDANG MEMBACA
🖤Lover under the bed🖤
Fiksi Penggemarروزی که با لباس های پاره و پوره وارد اون یتیم خونه شد ، میدونست زندگیش قراره تغییر کنه . حتی با اینکه یه بچه ی پنج ساله بیشتر نبود . + من دوستت دارم . با تمام وجودم دوستت دارم . ولی میرم ...چون دلم نمیخواد دوباره باعث و بانی این زخم ها و اشک هایی ک...