𝖂𝖍𝖆𝖙 𝖔𝖚𝖗 𝖇𝖔𝖉𝖎𝖊𝖘 𝖘𝖆𝖞

94 25 25
                                    

انجام کاغذ بازی ها و از این ور به اونور شدن ها وقت زیادی رو ازشون نگرفت اما بالاخره بعد از چند دقیقه
ی از نظر خودشون طاقت فرسا ، تو اتاق خوابگاهاشون مستقر شدن . چند روز دیگه کلاس های دانشگاهشون شروع میشد و باید براش آماده میشدن . جویون با سختی های زیاد موفق شده بود چند تا از کتاب های مهم مربوط به رشته ی دانشگاهیشون رو گیر بیاره اما اونا باید دوتایی ازشون استفاده میکردن . جونگین واقعا خداروشکر میکرد که لازم نیست برای همه ی درساشون کتابی داشته باشن .مینهو ، سونگ ایل و تهیونگ ، سه پسری که هم اتاقیاش بودن پسر های خوبی به نظر میومدن . از اونجایی که دیر تر از همه وارد اون اتاق شده بود ، تخت بالای مینهو نصیبش شده بود . رو شکمش دراز کشیده بود و با خودکار آبی
رنگش اتفاقاتی که در طی این چند ساعت براش افتاده بود رو تو دفتر خاطراتی که جویون بهش هدیه داده بود ، یادداشت میکرد . جنس کاغذ ها زیاد مرغوب نبودن و با یه ذره فشار دستش ، سوراخی روی کاغذ ایجاد میشد .
" در شهر بوسان از مارک و بقیه جدا شدیم . تمام تلاشم رو کردم که گریه نکنم و موفق هم شدم . وقتی به سئول رسیدیم رزی شروع کرد به فین فین کردن و مثل ابر بهار به گریه افتاد . سئول خیلی بزرگه . خیلی خیلی بزرگ تر از چیزی که فکرش رو میکردم . از فکر اینکه اینجا گم بشم دلم از ترس میریزه . دانشگاهش از یتیم خونه ای که توش بزرگ شدم هم
بزرگ تره . خدا کنه حداقل اینجا گم ... "
با صدایی که اونو مخاطب قرارداد ، نگاهش رو از صفحات کاغذ جدا کرد و به مینهویی که روی پله ها وایساده بود و با لبخند بهش نگاه میکرد ، داد .

+ چند بار صدات کردم اما مثل اینکه غرق نوشتن شده بودی

لبخند زورکی رو لباش نشوند و آروم معذرت خواهی کرد . بعد از گذشت چند سال هنوز هم ارتباط برقرار کردن با آدما براش سخت بود . مدام صدای سارا که میگفت به آدما اطمینان نکنه تو سرش پخش میشد . البته اون به جز بچه های یتیم خونه با شخص دیگه ای ارتباط برقرار نکرده بود ولی بازم حس میکرد نباید انقدر مضطرب و بدبین باشه .

+ گفتی از کجا اومدی ؟

جونگین دفترش رو بست و صاف روی تخت نشست .

+ از بوسان

+ جدی ؟ منم از اونجا میایم

سانگ ایل که با موبایل بزرگی بازی میکرد به حرف اومد و توجه جونگین رو جلب کرد . اولین باری که موبایل دیده بود رو هیچوقت فراموش نمیکرد  . وقتی هفت یا هشت سال داشت ، خانم چو با یک جسم مربعی شکل که روشن و خاموش میشد از اتاقش بیرون اومد و با نزدیک کردن اون جسم به گوشش ،شروع به حرف زدن کرد . پشت سر خانم چو ، جویون از اتاق
خارج شد و باعث شد جونگین کنجکاو به طرفش بدوه و با گرفتن پایین پیرهنش توجهش رو جلب کنه

+ جویون ... خانم چو چرا داره با اسباب بازیش حرف میزنه ؟

جویون با صدای بلند به خنده افتاد و دستشو رو سر پسر بچه کشید

🖤Lover under the bed🖤Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang