پاهاش دیگه توانایی مقاومت نداشتن و با زانو رو زمین افتاد . سوجین جلوی چشماش خودشو از پل پایین انداخت و اون نتونست کاری بکنه . نتونست جلوشو بگیره . شوکه به جای خالی سوجین خیره شده بود که دستی روی شونه اش قرار گرفت و با شدت تکونش داد . نمیتونست صدای شخص رو بشنوه . فقط صدای بوق ممتد تو گوشاش میپیچید . بعد از چند ثانیه صدای شخص به گوش رسید : .... زنگ میزنم به آمبولانس . نگران نباش . کجا زندگی میکنی ؟
کجا زندگی میکرد ؟ هیچی نمیدونست . درحال حاضر هیچی نمیفهمید . حتی نمیدونست اسمش چیه !
شخصی که کنارش بود دیگه چیزی نگفت و فقط دستشو چند بار پشت کمرش کشید . بالاخره صدای آژیر آمبولانس ها و ماشین پلیس شنیده شد و بدون اینکه متوجه بشه ، زیر بغلش توسط یک نفر گرفته شد و به سمت یکی از ماشین های آمبولانس کشیده شد .
زنی با روپوش سفید ازش سوالاتی میپرسید اما نمیتونست جوابی بده . پتویی روی شونه اش انداخته شد و بعد تونست سوزشی روی پوست دستش حس کنه . کی آستین دستش رو بالا کشیده بودن ؟ چند لحظه بعد بدون اینکه متوجه بشه پلکاش سنگین شدن و بیهوش تو بغل زنی که کنارش نشسته بود افتاد .
...کش و قوسی به بدنش داد و به زور از جاش بلند شد . سرش رو به طرف سونگمینی که کنارش به خواب عمیقی فرو رفته بود ، چرخوند و با دیدن صورت به شدت رنگ پریده ی پسر ، با نگرانی دستش رو روی گونه اش گذاشت .
+ چه قدر سرده !
اخمی کرد که پیشونیش رو چین انداخت. سونگمین هیچوقت انقدر سرد و رنگ پریده نبود . با باز شدن در نگاهش رو به مینهویی داد که با کلافگی سویشرتش رو از تنش در میآورد.
تهیونگ از دستشویی داخل اتاق بیرون اومد و با تعجب به مینهو خیره شد+ کجا بودی پسر ؟
مینهو روی تخت نشست و چنگی به موهاش زد .
+ خوابم نمیبرد به خاطر همین رفتم بیرون کمی هوا بخورم ولی وقتی نزدیک پل شدم دیدم یه دختر خودشو از اونجا پرت کرد پایین. یه دختر دیگه هم کنارش بود ولی انقدر شوکه شده بود که حتی نمیتونست حرف بزنه . آمبولانس خبر کردم و باهاش تا بیمارستان رفتم
تهیونگ شوکه ، کنار مینهو نشست .
+ حقیقتا نمیدونم چی باید بگم
جونگین از تخت بالایی پایین پرید و روبه روی اون دو پسر وایساد . دلهره ی عجیبی بعد از شنیدن این ماجرا به جونش افتاده بود و میخواست اطلاعات بیشتری از مینهو بگیره.
+ اون دختر چه شکلی بود ؟
+ کدومشون ؟
+ همونی که نمیتونست حرف بزنه
صداش و تمام بدنش میلرزید . از ته دلش امیدوار بود مینهو دختری که تو ذهنش بود رو توصیف نکنه .
+ موهای بلند و نارنجی داشت . کمی هم کک و مک روی بینی و گونه هاش ... دقیق یادم نمیاد
+ رزی ...
YOU ARE READING
🖤Lover under the bed🖤
Fanfictionروزی که با لباس های پاره و پوره وارد اون یتیم خونه شد ، میدونست زندگیش قراره تغییر کنه . حتی با اینکه یه بچه ی پنج ساله بیشتر نبود . + من دوستت دارم . با تمام وجودم دوستت دارم . ولی میرم ...چون دلم نمیخواد دوباره باعث و بانی این زخم ها و اشک هایی ک...