𝖉𝖎𝖘𝖆𝖕𝖕𝖔𝖎𝖓𝖙𝖒𝖊𝖓𝖙

98 25 27
                                    

قاشق رو از سوپ جویی که کنار تخت دختر بود پر کرد و سمت دهن خودش گرفت تا با فوت کردنش از داغی سوپ کم کنه . قاشق رو جلوی دهن رزی گرفت و منتظر بهش خیره شد . وقتی واکنشی از دختر دریافت نکرد هوفی کشید و کلافه قاشق رو تو ظرف سوپ انداخت.

+ میشه برای یک دفعه هم که شده اون دهنتو باز کنی و یه چیزی کوفت کنی ؟

هرچی به آخر جملش نزدیک تر میشد ، لحنش عصبی تر و صداش بلند تر میشد . سرشو پایین انداخت و دستاشو محکم دو طرف سرش فشار داد . نمیدونست باید برای دوستش چیکار کنه و این دیوونش میکرد . با صدای فین فینی که شنید سرشو بالا اورد و با تعجب به دختری که بغض کرده بود و گریه می‌کرد خیره شد . سریع بلند شد و دوستش رو در آغوش گرفت .

+ متاسفم متاسفم ...منظوری نداشتم

شونه های رزی بین بازوهاش میلرزیدن و میتونست حس کنه که چه قدر لاغر و ضعیف شده . از رزی جدا شد و صورتشو بین دستاش گرفت و به چشمای اشکیش خیره شد .

+ چیکار باید بکنم رزی ؟ چیکار باید بکنم تا حرف بزنی ؟ چیکار باید بکنم تا غذا بخوری ؟ باور کن اینجوری ... میمیری

لب پایینش رو گاز گرفت و تند تند پلک زد تا اشکاش گونه هاش رو خیس نکنن .
رزی دستشو بالا اورد و رو گونه جونگین گذاشت . سرش رو به طرفی کج کرد و لبخند عجیبی رو مهمون لباش کرد .

+ فکر کنم دیگه حالم خوب شد!

نگاه جونگین رنگ تعجب گرفت و ناخودآگاه خنده بلندی کرد .

+ بالاخره ...حرف زدی

لبخندی که روی لب های رزی شکل گرفته بود هر لحظه پهن تر میشد تا اینکه به خنده‌های عجیب و بلندی تبدیل شد که با جونگین همراهی میکرد . هردو با صدای بلند میخندیدن . نزدیک به یک دقیقه بعد همونطور که خنده هاشون ناگهانی شروع شده بود ، ناگهانی هم قطع شد . بدون هیچ حسی به هم خیره شده بودن و اجزای صورت هم رو از نظر میگذروندن .

+ میخوای برگردی به بوسان ؟

جونگین سکوت رو شکست و از دختر فاصله گرفت تا روی صندلی کنار تخت بشینه .

+ جویون اینهمه زحمت نکشیده که من برگردم به بوسان مگه نه ؟

به تاج تخت تکیه داد و با بی حسی جواب پسر رو داد .

+ پس میرم برگه ترخیصت رو بگیرم

از روی صندلی بلند شد و به سمت در قدم برداشت .

+ اگه بهت بگم مقصر مرگ سوجین من بودم چی میگی ؟

دستشو به سمت دستگیره در برد و قبل از اینکه از اتاق خارج بشه جواب داد : بهت میگم منم مقصر مرگ بائو بودم!

درو باز کرد و از اتاق خارج شد .

...

پاهاشو بغل کرد و به دریاچه ی تقریبا کوچیکی که زیر پل بود خیره شد . نسیم سردی می‌وزید و به صورتش سیلی میزد . گونه اشو روی زانوهاش گذاشت و نگاهش رو به سونگمین داد .

🖤Lover under the bed🖤Where stories live. Discover now