بعد از اینکه جویون به همراه خانم چو و بقیه به بوسان رفتن به سمت خوابگاهش به راه افتاد . نزدیک به دو روز بود که از سونگمین خبری نداشت و این نگرانش میکرد .جویون کمی پول بهش قرض داده بود پس با خودش فکر کرد که تاکسی بگیره اما سریع پشیمون شد .ترجیح میداد اون پول رو برای زمان هایی که واقعا نیاز داشت نگه داره . تصمیم گرفت پیاده تا خوابگاه بره و نگرانی اش برای سونگمین باعث شد زود تر از چیزی که فکرش رو میکرد به مقصدش برسه . در اتاق خوابگاه رو با کلیدی که مینهو بهش داده بود باز کرد و وارد شد . هیچکدوم از پسرا داخل اتاق نبودن و یه نامه ی کوچیک که به پشت در چسبیده بود ، خودنمایی میکرد . جلو تر رفت و محتوای نامه رو خوند : سلام جونگین ... اگه اومدی و دیدی ما نیستیم نگران نشو . مادربزرگ تهیونگ مارو دعوت کرده به خونشون و تا سه روز اونجاییم. به خاطر دوستت متاسفم و امید وارم حالت بهتر بشه
مینهو
نگاهش رو از برگه گرفت و به تخت خودش داد .+ اون ... هنوز خوابه ؟!
با عجله پله های تخت رو بالا رفت و با سونگمینی که عرق از سر و روش میریخت و ناله های آرومی میکرد روبه رو شد .دستای لرزونشو رو شونه های پسر گذاشت و تکون داد .
+ سونگمین بیدار شو ... سونگمین !
بغض راه گلوش رو بست و لب پایینش به جلو متمایل شد . میخواست فریاد بزنه و با صدای بلند گریه کنه اما زمانی که پلک های سونگمین تکون خوردن ، هیجان زده تو جاش تکونی خورد . سونگمین با چشم ها نیمه باز به پسری که بالای سرش بود خیره شد و به زور زمزمه کرد : گرسنمه!
جونگین با تعجب به چشم های سونگمین خیره شده بود . سیاهی چشم های سونگمین براش خوشایند نبود . سونگمین هیچوقت اینطوری نمیشد .
+ سو...سونگمین ... چشمات ...
دست یخ زده ی سونگمین پشت گردنش قرار گرفت و باعث شد هینی از سردی دست پسر بگه . به شدت به طرف سونگمین کشیده شد و پسر بزرگ تر بدون اینکه فرصت تحلیلی بهش بده با دندوناش ، پوست گردن جونگین رو پاره کرد و جوری فشار داد که باعث شد شوکه هق بلندی بزنه و برای اینکه جیغ نزنه ، دستاشو روی دهنش بزاره .
با گذشت چند دقیقه متوجه شد دست سونگمین که پشت گردنش رو فشار میداد روبه گرم شدن میره . وقتی دندونای سونگمین از گردنش بیرون کشیده شد ،سرش روی سینه ی پسر افتاد . سونگمین بدن بی حال پسر کوچیک تر رو روی خودش کشید و دستاشو محکم دور کمرش حلقه کرد . انگشتشو آروم روی زخم عمیق گردن جونگین کشید .+ متاسفم . دست خودم نبود ... نمیدونم چرا انقدر گرسنه بودم
سرش رو به زور بالا اورد تا به سونگمین نگاه کنه. چشماش به حالت عادی برگشته بود ولی رنگ صورتش به طور عجیبی سفید بود .
YOU ARE READING
🖤Lover under the bed🖤
Fanfictionروزی که با لباس های پاره و پوره وارد اون یتیم خونه شد ، میدونست زندگیش قراره تغییر کنه . حتی با اینکه یه بچه ی پنج ساله بیشتر نبود . + من دوستت دارم . با تمام وجودم دوستت دارم . ولی میرم ...چون دلم نمیخواد دوباره باعث و بانی این زخم ها و اشک هایی ک...