Twenty sixth

230 58 188
                                    

نرمي و خنكي ملافه ها، عالي بودن همه چيز رو نشون ميدادند! اما نه تا زماني كه صداي برخود چيز شيشه اي مجهولي به زمين و هزار تيكه شدنش توي گوش هاش بپيچه.

با بيشترين سرعتي كه داشت توي جاش سيخ نشست و به اطرافش نگاه كرد.

اتاقِ تاريك هري، كه انگار كمي از شلختگي هاي كف زمين كم شده بود درست مثل شب قبل بود.

البته بدون وجود هيچ كسي به جز خودش.

با فكر توهم زدن، سرش رو دوباره روي بالشت آبي رنگ گذاشت و بعد از چند بار كشيدن گونه اش روي اون جسم نرم كه حالا سرماي خوشايندي روش نشسته بود، با لبخند چشم هاش رو بست.

اما طولي نكشيد كه صداي شكستگي ديگه اي اومد.

با فكر حمله كردن دزد و گروگان گرفتن هري، و هري كه هر بار چيزي تو سر اون شخص خيالي ميشكونه و الان با چهره ي بي روحي بالاي سر جنازه ي پر از خونش نشسته، از روي تخت پريد و بي توجه به وجود پله هاي باريك و پر ارتفاعي كه فقط كمي از تخت فاصله داشتند، دويد.

به سرعت و بي دقت پله ها رو پايين ميرفت و در نهايت جلوي در آشپزخونه با هري اي كه دست به كمر با اخم كشنده اي كه اگه فقط كمي بيشتر ابروهاش توي هم گره بخوره كور ميشه به نقطه اي خيره بود، رو به رو شد.

كمي جلو تر رفت و با ديدن صحنه رو به روش دقيقاً مثل هري اخم كرد.

بچه گربه ي سفيد رنگي كه دور دهنش نارنجي بود و وسط دريايي از مربا نشسته بود، و با پررويي تو چشم هاي هري نگاه ميكرد!

خب؛ اين تصوير يكم با دزد فرق داشت! اما فقط يكم!

هري كه متوجه ي لويي شده بود، آهي كشيد و بي توجه به كثافطي كه وسط آشپزخونه درست شده بود و گربه اي كه بي خيال وسطش خودش رو ليس ميزد، به طرف گاز چرخيد و به ادامه ي كارش رسيد.

لويي به طرف گربه قدم برداشت و اون رو از روي زمين بلند كرد. تمام تنش نارنجي بود.

گربه رو روي ميز نهارخوري گذاشت و شيشه هاي بزرگ رو از روي زمين برداشت تا يه وقت اون گربه ي بدبخت كه از قضا عامل ايجاد اين كثافط كاري بود چيزيش نشه.

خرده شيشه هايي كه درون مرباي روي زمين ريخته شده فرو رفته بودند، تعدادشون زياد بود و كوچيك، پس كاري نميتونست بكنه.

به طرف گربه كه هنوز هم روي ميز نشسته بود و بي صدا تماشاش ميكرد برگشت، آهي كشيد و بغلش كرد.

دست هاش رو زير بغلش زد و بي توجه به كش اومدن پايين تنه ي كوچيكش، به صورت نارنجيش و قطره هاي نارنجي و غليظي كه از سيبيلش ميچكيد خيره شد.

A DIFFERENT SUMMERWhere stories live. Discover now