همون طور كه چمدون مشكي رنگش رو پشتش ميكشيد عينك افتابيش رو از لبه ي پيراهن هاوايي سفيد صورتي با طرح هاي شلوغش برداست و روي چشم هاش تنظيم كرد.
از در فرودگاه خارج شد و همون جا ايستاد . دست هاش رو از هم باز كرد و بي توجه به نگاه مردم روي خودش نفس عميقي كشيد. نسيم گرم اوايل تابستون از لابه لاي موهاي فندوقيش عبور كرد و پيراهن نخيش رو توي تنش لرزوند.
"آه...اسپانيا"
لبخند عميقي زد و به حالت اول برگشت ، كمي دور و اطراف رو نگاه كرد تا بلكه بتونه چهره ي اشنايي رو ببينه.
بعد از كمي گشتن توي شلوغي پاركينگ فرودگاه، ماشين اشنايي به چشم هاش خورد، لبخند هميشگيش رو زد و بعد از گرفتن دسته ي چمدون توي دستش به سمت ماشين دوست قديميش يا به عبارتي بهترين دوستش _زين ،حركت كرد.
با نوك انگشت اشاره و وسطش چند ضربه ي اروم به شيشه زد تا حواس زين رو از گوشيش پرت كنه، زين سرش رو به طرف شيشه برگردوند و با ديدن لويي كه با عينك گردش و لبخند گرم هميشگيش اون طرف ايستاده بدون اتلاف وقت در رو باز كرد و دست هاشو محكم دور بدن بهترين دوستش حلقه كرد.
"اهه... خف.ه شد.م"
زين با هول ازش جدا شد اما هنوز دو ثانيه نگذشته بود كه باز هم دوست عزيزش رو به اغوشش دعوت كرد با اين تفاوت كه اين بار اروم تر طوري كه باعث شد لويي هم متقابل تن اون رو به تن خودش فشار بده.
چونه اش رو روي شونه ي لويي گذاشت و با صداي خفه اي كه در خودش به طور واضحي صداقت جا داده بود گفت:
"ميدوني چقدر دلتنگت بودم ؟ تو اصلا دلتنگ من ميشي ؟ ميدوني تو بايد به جز تابستون ها در طول سال هم به اين جا بياي "
لبخند لويي لحظه اي به چهره اش برگشت اما ثانيه اي بعد پلك هاش رو شرمنده روي هم فشار داد.
"باور كن زين ... حجم كار هام واقعا زياده. و اين كه بيشتر از چيزي كه بتوني فكرش رو بكني دلتنگت بودم !"
زين چشم هاش رو چرخوند و بلخره راضي به باز كردن حلقه ي دستش و فاصله گرفتن از پسر بزرگ تر شد.
طبق عادت دستي لاي موهاي پر كلاغيش كشيد ، البته كه هر دوي اون ها با يه بغل به قول خودشون سر سري دل تنگيشون از بين نميرفت.
"سوار شو .. هوا امسال واقعا گرمه بهتره هر چه زود تر بريم "
لويي به بدنه ي ماشين سفيد رنگه زين تيكه داد و همون طور كه با پا به سنگ هاي نداشته ي كف اسفالت شده ي پاركينگ فرودگاه ضربه ميزد گفت:
VOCÊ ESTÁ LENDO
A DIFFERENT SUMMER
Fanficپسري كه تابستون هرسال براي ديدن دختر عموش كه بهش علاقه داره از انگلستان به اسپانيا ميره، چي ميشه به خاطر پسره ساكتي كه وارده زندگي دختر ميشه، مجبور شه از علاقه ي چندين سالش دست بكشه؟
