Eighth

164 52 39
                                    

"لعنتي"

لويي لبخند دندون نمايي زد و صاف توي چشم هاي ليام كه كلافگي رو فرياد ميزدند زل زد. دسته رو با ارامش كنار گذاشت و كشو قوصي به بدنش داد. كمي به جلو متمايل شد و همون طور كه دست هاش رو توي هم قفل ميكرد گفت:

"قبول كن سينيور پين، تو اين بازي رو دست من نمياد!اين بار ها و بار ها بهت ثابت شده اما باز هم اميد وار ادامه ميدي"

ليام چشم هاش رو چرخوند و دسته رو روي مبل خاكستري كه روش لم داده  بود پرت كرد. به پشتي مبل تكيه زد اما چند لحظه بعد همون طور كه سعي ميكرد نشسته دراز بكشه گفت:

"به جاي بل بل زبوني برو ببين زين كجا موند "

"اومدم اومدم"

زين با سه جعبه پيتزا وارد سالن شد. پيتزا ها رو دستشون داد و خودش هم روي زمين جلوي ليام نشست و به مبل خاكستري رنگ تكيه داد.

" بازم پيتزا؟ شام و ناهار ديشبم هم پيتزا بود"

"ميتوني نخوريش و بذاريش روي ميز تا من توي يه چشم به هم زدن كلكش رو بكنم "

چشم هاش رو براي ليامي كه با ابرو هاي بالا رفته نگاهش ميكرد چرخوند و با بد بختي جعبه رو باز كرد، اگه نميخورد اون خرس به غذاش حمله ميكرد و تا اخرش ميخورد پس فقط اميد وار بود از پيتزا زده نشه چون خيلي جا ها به دادش ميرسيد.

سُسي كه كنار جعبه بود رو برداشت و بعد از باز كردنش به وسيله دندونش، همه اش رو روي تكه هاي كوچيك شده ريخت.

تكه اي برداشت و به طرف دهانش برد ، چشم هاش رو بست تا شايد مزه ي پيتزا رو كمتر متوجه شه اما به محض بستن چشم هاش، چهره ي خندان لوسيا  تو تاريكي ظاهر شد.

با به ياد اوردن ديروز دستش وسط راه خشك شد، ابروهاش بالا پريدن و با هول گفت:

"ديروز لوسيا رو ديدم"

زين كه مشغول باز كردن در نوشابه بود سرش رو بالا اورد و لبخندي زد و با خوشحالي گفت:

"واقعا؟ خيلي وقته نديدمش حالش خوب بود؟"

لويي تكه پيتزايي كه توي دسش بود رو داخل جعلبه برگردوند و سرش رو تكون داد.

"اره خوب بود، مثل هميشه زيبا و سر حال. جدا از اون... "

با ديدن نگاه منتظر زين بعد از كمي مكث ادامه داد:

"هري رو هم ديدم"

ابرو هاي زين با تعجب از حرف يهويي لويي بالا پريد.

A DIFFERENT SUMMERTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang