"لعنتي"
لويي لبخند دندون نمايي زد و صاف توي چشم هاي ليام كه كلافگي رو فرياد ميزدند زل زد. دسته رو با ارامش كنار گذاشت و كشو قوصي به بدنش داد. كمي به جلو متمايل شد و همون طور كه دست هاش رو توي هم قفل ميكرد گفت:
"قبول كن سينيور پين، تو اين بازي رو دست من نمياد!اين بار ها و بار ها بهت ثابت شده اما باز هم اميد وار ادامه ميدي"
ليام چشم هاش رو چرخوند و دسته رو روي مبل خاكستري كه روش لم داده بود پرت كرد. به پشتي مبل تكيه زد اما چند لحظه بعد همون طور كه سعي ميكرد نشسته دراز بكشه گفت:
"به جاي بل بل زبوني برو ببين زين كجا موند "
"اومدم اومدم"
زين با سه جعبه پيتزا وارد سالن شد. پيتزا ها رو دستشون داد و خودش هم روي زمين جلوي ليام نشست و به مبل خاكستري رنگ تكيه داد.
" بازم پيتزا؟ شام و ناهار ديشبم هم پيتزا بود"
"ميتوني نخوريش و بذاريش روي ميز تا من توي يه چشم به هم زدن كلكش رو بكنم "
چشم هاش رو براي ليامي كه با ابرو هاي بالا رفته نگاهش ميكرد چرخوند و با بد بختي جعبه رو باز كرد، اگه نميخورد اون خرس به غذاش حمله ميكرد و تا اخرش ميخورد پس فقط اميد وار بود از پيتزا زده نشه چون خيلي جا ها به دادش ميرسيد.
سُسي كه كنار جعبه بود رو برداشت و بعد از باز كردنش به وسيله دندونش، همه اش رو روي تكه هاي كوچيك شده ريخت.
تكه اي برداشت و به طرف دهانش برد ، چشم هاش رو بست تا شايد مزه ي پيتزا رو كمتر متوجه شه اما به محض بستن چشم هاش، چهره ي خندان لوسيا تو تاريكي ظاهر شد.
با به ياد اوردن ديروز دستش وسط راه خشك شد، ابروهاش بالا پريدن و با هول گفت:
"ديروز لوسيا رو ديدم"
زين كه مشغول باز كردن در نوشابه بود سرش رو بالا اورد و لبخندي زد و با خوشحالي گفت:
"واقعا؟ خيلي وقته نديدمش حالش خوب بود؟"
لويي تكه پيتزايي كه توي دسش بود رو داخل جعلبه برگردوند و سرش رو تكون داد.
"اره خوب بود، مثل هميشه زيبا و سر حال. جدا از اون... "
با ديدن نگاه منتظر زين بعد از كمي مكث ادامه داد:
"هري رو هم ديدم"
ابرو هاي زين با تعجب از حرف يهويي لويي بالا پريد.
KAMU SEDANG MEMBACA
A DIFFERENT SUMMER
Fiksi Penggemarپسري كه تابستون هرسال براي ديدن دختر عموش كه بهش علاقه داره از انگلستان به اسپانيا ميره، چي ميشه به خاطر پسره ساكتي كه وارده زندگي دختر ميشه، مجبور شه از علاقه ي چندين سالش دست بكشه؟