Fourth

189 61 128
                                    

نميدونست پسري كه كنارش نشسته كلا كم حرفه يا الان معذبه ، اون پسر تا بعد از خوردن غذا يك كلمه هم حرف نزده بود ، فقط گاهي با لبخند به بحث هاي زين و الي نگاه ميكرد يا توي گوشيش چيزي تايپ ميكرد.

حدود نيم ساعتي ميشد كه غذاشون رو خورده بودن و روي همون ميز نشسته بودند و حرف ميزدند.

لويي خيلي دوست داشت راجب اون پسر چيز هايي بدونه و اون رو به حرف زدن وادار كنه اما تمام تلاش هاش به بنب بست مي خورد.

هر حرفي كه به اون پسر زده ميشد ادامه نداشت چون جواب هايي ميداد كه ديگه نشه حرفي پشت بندش زد.

با چشم و ابرو به ليامي كه رو به روش نشسته بود فهموند كه يه حرفي بزنه. ليام سرش رو به معني چيه تكون داد و لويي با ابرو به هري كه كنارش نشسته بود اشاره كرد.

ليام ابرو هاش رو بالا انداخت و بعد از كمي مكث همون طور كه صاف تو چشم هاي هري نگاه ميكرد گفت:

"راستي هري...امروز شركت نيومدي نگرانت شده بوديم اخه تاحالا نديده بوديم نياي"

با حرفي كه زد حواس زين بهشون جمع شد و به تاييد حرف ليام سرش رو تكون داد.

چشم هاي لويي گشاد شد ، يعني هري تو شركت عموش كار ميكرد ؟ و زين و ليام هم ميشناختنش و تا حالا نگفته بودن؟

هري دستي پشت گردنش كشيد و با لبخند محوي گفت:

" با الي بيرون بوديم"

باز هم جواب مسخره اي كه باعث شد بحث بسته بشه!

سوالاي عجيب و زيادي توي مغز لويي شكل گرفته بود و درست جواب ندادن هري اون رو كلافه كرده بود.

ليام با بيچارگي ابرويي براي لويي بالا انداخت و با سر به هري كه داشت اطراف رو نگاه ميكرد اشاره كرد . نفس عميقي كشيد و كوتاه پلك زد، بهتر بود يكم بحث رو كش ميداد پس رو به هري به صورت رندوم يكي از سوال هايي كه ذهنش رو درگير كرده بود پرسيد:

"تو هم تو شركت عموم كار ميكني؟"

زين نگاه عجبيبي به لويي كرد و وگفت:

"هري از سهام داراي شركته "

اين كه زين جوابش رو داد كلافه ترش كرد . محض رضاي خدا زين در روز با زور حرف ميزنه حالا به جاي كسه ديگه اي جواب ميداد؟

لويي چند باز پلك زد و سرش رو تكون داد ، حالا ميفهميد اين پسر همون مرديه كه ديروز توي اسانسور ديده بودش و چون سهام دار بود روز هاي تعطيل هم اون جا بود.

A DIFFERENT SUMMERTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang