هلو لاولیانگاهی به تابلوی بزرگ بار انداخت و وارد پارکینگ شد... فضای تاریک و خلوت پارکینگ باعث میشد صدای قدم هاش اکو بشه
*"آقای تاملینسون!"
همراه اخم غلیظ صورتش سرشو سمت مرد سیاه پوش برگردوند
*"پدرتون منتظرتون هستن همراه من بیاین"
سر تکون داد و همراه اون مرد از پله های تاریک و سرد پارکینگ پایین رفت دستش و داخل جیبش فرو برده بود و به دیوار های رنگ و رفته اون راهرو باریکِ آشنا نگاه کرد
صدای گوش خراش باز شدن در توجهشو جلب کرد و بعد از نیم نگاهی به اون مرد وارد اتاق شد... چشم های آبیِ پر از تنفرشو به باک افتاد که باز هم مشغول پک زدن به سیگارش بود
:"خوش اومدی پسر!"بی توجه به خوش آمد گویی باک به چشم هاش زل زد :"قراره چیکار کنم؟"
باک سیگارشو روی میزش خاموش کرد و همونجا رهاش کرد :"بشین لویی!"
چشماشو چرخوند و صداشو صاف کرد" ایستاده راحت ترم"
باک چونشو خاروند: "اوهوم منم یکم چرخیدنو ترجیح میدم به نشستن اینجا... دنبالم بیا"
صدای بم و خشن اون دو مرد سردی فضا رو بیشتر به رخ میکشید، لویی دنبال باک راه افتاد، راهروی باریک تا نیمه سنگ کاری شده بود و اتاق های متعددی دور تا دورش وجود داشت... رو به روی اتاقی که تابلوی A روش نصب شده بود ایستادن..نگهبان در اتاق رو باز کرد و بعد از ورود باک به اتاق با بی میلی پشت سرش وارد شد
"+هربار اینجا میام حسرت میخورم "
دستشو به کمرش زد و نفس عمیقی کشید... لویی به سلول های کوچیک و متعدد که داخل هر کدوم دو نفر وجود داشتن نگاه کرد
باک رو به روی قفس دختر جوونی نشست و چونه دختر رو گرفت: "میدونی لو... اینا همشون باکره ان و من واقعا نمیخوام بخاطر خوابیدن باهاشون قیمتشونو پایین بیارم"
بلند شد و سمت لویی رفت... با لبخند کج با صورت جمع شده لویی نگاه کرد: "میبینی اونقدر ها هم آدم هورنی ای نیستم"
احساس میکرد با کم ترین میزان باز کردن دهنش میتونه بالا بیاره پس هیچی نگفت و با اخم غلیظ پیشونیش دنبال باک راه افتاد
+" میبینم کسی نظرتو جلب نکرد لویی... کام آن مگه چی از اون پسر دیدی... کم کم داری مشتاقم میکنی امتحانش کنم"
کلمات رو به سختی و با عصبانیت از بین لب هاش بیرون فرستاد "اون.. مالِ.. منه! "
+"میتونه نباشه... مثل همه ی اینا که دیگه مال خودشون هم نيستن"
روبه روی در اتاق دیگه ای که تابلوی B بهش وصل شده بود متوقف شد:" این اتاق رو بیشتر از اولی دوست دارم... میدونی اینا رو اگه بهشون دست هم بزنی کسی نمیتونه چیزی بگی... قبلا استفاده شدن"
YOU ARE READING
[Dark Sleep](L.S & Z.M)
Fanfictionالان زمان مناسبی نبود، زمان مناسبی برای یک دیدار مجدد بعد از پنج سال برای دیدن کسی که جوونه چشم هاش حیات چشمهاتو فراهم میکرد برای دیدن کسی که همیشه برات فرشته بوده جهنم جای مناسبی نبود اون مال اینجا نیست! جهنم جایی برای فرشته ها نداره لری /زیا...