[Part29] شاهد

91 12 14
                                    


پشت دستشو از روی ابروی کات خورده ی مردش تا لبای پر و از هم فاصله گرفتش کشید.. تعداد دفعاتی که دستاش این مسیر رو طی کرده بودن از دستش در رفته بود ولی میدونست حاضره تا ابد انگشتاش پوست لطیف مرد رو لمس کنن

سر لیام روی پاهاش تکون خورد و اخم محوی روی پیشونیش ظاهر شد... میدونست اونقدر عمیق نخوابیده که‌ خواب ببینه... شستشو دو طرف گیجگاه مرد گذاشت و آروم ماساژ داد.... اخم پیشونی لیام غلیظ تر، شده بود و نفساش نا منظم... روی پیشونی مرد رو بوسید و آروم صداش زد
"لیام عزیزم؟..."

ناله ی آرومی از بین لبای مرد بیرون اومد و غلت زد
چشمای خمارش نیمه باز بودن: "سرم داره منفجر میشه..."

لیام با بی حالی لب زد و سرشو بیشتر به پاهای زین فشرد...
زین دو طرف سر لیام  رو، دوباره ماساژ داد.. اما نفس های سنگین شده ی لیام نشونه ی یک، سر درد، ساده نبود

_"برات مسکن میارم "
سر لیام رو روی بالش کنارش گذاش:." چیزی نیست چون گریه کردی سردردی"

از اتاق بیرون رفت و وارد آشپزخونه شد
ته این ماجرا ها به کجا میرسید
اصلا ته داشت؟
" نایل... اینجا قرص سردرد هست؟ "

نایل  که انتظار اومدن زین رو می‌کشید لبخند کمرنگی زد، بلند شد و در یکی از کشو هارو باز کرد" لیام چطوره؟"

_" فکر نکنم خوب باشه... "
بهترین پاسخی بود که به ذهنش رسید...
قرصو از دست نایل گرفت و بعد از تشکر کوتاهی سمت اتاق رفت

لیام لبه ی تخت نشسته بود و سرش رو بین دستاش فشار میداد: " لي؟"

لیوان رو آب کرد و شونه ی پسر رو نوازش کرد:" حالتو بهتر میکنه دارلینگ "
لیام بالاخره سرشو بالا آورد صورتش کمی به سرخی میزد و پوست سردش الان تب دار بود

زین قرص رو به لیام داد :"باید بریم دکتر ليام... تب داری"

لیام به سختی اون قرص رو قورت داد، هیچ وقت باهاشون کنار نیومده بود: "خوبم لاو..."

دکمه های پیرهنش رو دوباره بست و بلند شد چند قدم به سمت کمدش برداشت و ایستاد زین  نزدیکش شد "لیوم؟مطمئني خوبی؟"

_"آآره.. من. بیرون. کار دارم.. برمیگردم. خب؟"
زين با چشم های متزلزل حرکات مرد و دنبال کرد و در نهایت پشت سرش ایستاد :
" یکم بمون بعد برو... الان تمرکز کافی رو نداری لی"

لیام کاپشن قهوه ای رنگش رو برداشت و با صدای آرومی پسرشو مخاطب قرار داد: " خوبم زینی"
_" مطمئنی ؟"
+" آره... مطمئنم لاو"

_" اوکی صبر کن با هم میریم "
لیام پیشونیشو مالوند" فقط نیاز دارم یکم تنها باشم "

زین پیرهن دستشو روی تخت گذاشت" باشه... فقط مراقب خودت باش و دیر برنگرد... تماس هام رو هم بی جواب نذار....و....نه سیگار، نه الکل!.."

Yayımlanan bölümlerin sonuna geldiniz.

⏰ Son güncelleme: Mar 01, 2023 ⏰

Yeni bölümlerden haberdar olmak için bu hikayeyi Kütüphanenize ekleyin!

[Dark Sleep](L.S & Z.M) Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin