[part20] بوسه ی تازه

114 25 47
                                    


ووت و کامنت ها واقعا مهمه (:
سو دریغش نکنین
همین

+"قیافشوووو...ر..راجر.... تو ته جکی"

با لودگی اداشو در آورد و روی صندلی مقابلش نشست...
طناب های دور بدنش اذیتش می‌کرد لئو  خودشو تکون داد تا از شر طناب های مزاحم خلاص شه که دوباره صدای خنده ی راجر بلند شد

+"اونا رو من بستم پسر الکی تلاش نکن"

با اخم به مرد روبه روش نگاه کرد و داد زد "اینجا چه خبره چه معرکه ای راه انداختین اصلا چجوری آوردی منو اینجا"

+" هییی آروم انگار اونکه دو دیقه پیش لکنت داشت عمه ی من بود لعنتی اینقد ضایع نباش خب"

_"فقط بگو اینجا چه خبره"

+" حق داری یادت نیاد... واقعا کارت درسته تاحالا اینقدر به حق بودن دارو هات پی نبرده بودم... اصلا حالیت نشد آوردیمت اینجا.. معرکه ای پسر"

_" چرا چرت و پرت میگی جواب منو بده! چه بازی ای راه انداختی باک کجاست؟ "

+" بهت گفتم مدارکتو بگیر و پا پیچ اون پیر خرفت نشو گوش نکردی "

_" منو خر فرض کردین شما ها؟ اون مدارک حتی کامل هم نبود "

بلند شد دستش رو روی شونه های پهن لئو گذاشت"کارما زده پس سرت خبر نداری "

_"از چی حرف میزنی؟ "

پودر سفید رنگی و از جیبش درآورد و روی پای لئو انداخت:" مثلا اگه یه نوک قاشق از این داخل قهوه روزانه برادر عزیزت حل شه چی میشه؟ "

..................

"هری؟....هری بیدار شو پسر داری خواب میبینی.. هری"

ضربه آرومی به صورت عرق کردش زد :" بیدار شو... داری خواب میبینی"

با شوک چشماشو باز کرد و بلافاصله چشمش به چهره لویی افتاد آب دهنشو قورت داد و همونطور که سعی می‌کرد منظم نفس بکشه نشست" ت.. تو نرفتی"

_"نرفتم.... صبر کن برات یه لیوان آب بیارم"

+" نن... نیاز نیست.. "

_" رنگت پریده "

+" ن.. نه..نه خوبم "

_"میخوای در موردش حرف بزنیم؟ "
با دیدن سکوت هری سر تکون داد و ازش دور شد :"میرم نایل رو صدا بزنم"

_" م.. میشه ت.. تنها حرف بزنیم؟.... لطفا... قول میدم حالم بد نشه خب؟ "

چند لحظه مکث کرد اما با دیدن چشمای اشکی پسر عقب گرد کرد و با فاصله ازش منتظر گوشه تخت نشست

هری آب دهنشو قورت داد "چند وقتی بود  پا پیچم میشد... می‌گفت دوستم داره.. ازم خوشش میاد و اینجور چیزا

هنوز درد داشت... هنوزه سینه ی لویی درد میکرد ولی سعی کرد بی حرف به ادامه صحبت هاش گوش کنه:
" حتی در حدی نمیدونستمش که بهت بگم...ف...فکر می‌کردم اینقدر م.. محکم به خونه ی امنم چسبیدم که چ... چیزی نتونه جدامون کنه.... ب... بهش گفتم همه چیو... و ولی خب ول کن نبود... ب.. برام مهم هم نبود... در هر صورت.... من.... نمیتونستم عاشقش باشم "

[Dark Sleep](L.S & Z.M) Where stories live. Discover now