هااای
این پارت زیامهههه
😔🤲🏻بچام پریدن به هم اگ یادتون باشه
کامنت و ووت یادتون نره دیگه (:به سختی پلکاشو از هم فاصله داد و آلارم مزاحم گوشیشو قطع کرد گرمای وجود زین رو کنارش نداشت چشماش به سرعت باز شدن و روی تخت نشست، حتما پسر زود تر ازش بیدار شده بود، سرشو تکون داد و تک خنده ی بیحالی زد :"تبریک میگم لیام پین تنبیهت شروع شد!"
مسواک زد و سمت آشپز خونه راه افتاد ملافه تا شده ی روی کاناپه توجهشو جلب کرد، پس امگای دلخورش بعد از اینکه به بهونه طرح های نیمه کارش لیام رو زود تر خوابونده بود اصلا به تخت برنگشته؟
امکان نداشت بدون بغل گرفتن بالشش بخوابه و از وقتی زین وارد زندگیش شده بود گرمای آغوشش پلک هاشو گرم میکرد و بدون اون خوابش نمیبرد...اما دیشب اینقدر خسته بود که متوجه نبودن زین هم نشده بود!
_"های بیب! "
زین سرشو بالا آورد و از پشت لب تاپ به لیام که تا کمر داخل یخچال بود نگاه کرد " صبحت بخیر... شیر گرم کردم برات روی گازه "
لیام کره بادوم زمینی رو روی میز گذاشت" ممنون زینی"
بعد از ریختن شیر داخل ماگش روبه روی زین نشست" طرح جدید؟ "
+" نه... اصلاح طرح بقیست"
لیام همونطور که کره رو روی نون پخش میکرد ابروشو بالا انداخت "آها...چشمات قرمز شده خیلی پای اون دستگاه نشستی؟"زین پلکاشو روی هم فشرد تا از خستگی چشماش کم کنه :"امروز نمیرسم زیاد داخل شرکت باشم، باید کارامو از قبل راست و ریست میکردم"
لیام لبخند زد و لقمه رو دست زین داد:" ولی همسرِ جذابِ من برای سخنرانی عالیِ امروزش باید انرژی داشته باشه "
زین با تشکر لقمه رو گرفت و دوباره چهرشو به کادر لپتاپ دوخت: "سعی میکنم خوب باشم"
_" قطعا خوبی... بهترین و تاثیر گذار ترین حرفا رو قراره بزنی و من مطمئنم افراد زیادی موافق ما میشن..."
ابرو های زین با تعجب فیکی بالا پرید :" ما؟"
نفسشو بیرون فرستاد و کمی به جلو خم شد :" اتفاق دیروز فقط یک اتفاق بود... يعنی نمیخواستم اونجوری رفتار کنم، میدونم میدونم یه عوضی بودم.. ولی.. من فقط عصبی شدم... باور کن نمیخواستم.... نمیخواستم اونجوری مجبورت کنم به حرفم گوش بدی "
زین خونسرد ماگشو به لب هاش نزدیک کرد و لی زد :" باور کردم "
لیام لبخند عمیقی زد و دست پسر رو که روی میز بود بوسید :" امروزمو خالی کردم و قراره، فقط برای حرفه های عالیِ زینم ذوق کنم "
+" نیازی به این کار نبود "
نمیتونست، منکر ناراحتیش بشه... زین
واضحا گفته بود نیازی به بودنش نداره
قرار بود اینجوری تلافی کنه؟ (اوکی آقای پین این شیطان مو مشکی دقیقا میدونه باید چیکار کنه)
VOCÊ ESTÁ LENDO
[Dark Sleep](L.S & Z.M)
Fanficالان زمان مناسبی نبود، زمان مناسبی برای یک دیدار مجدد بعد از پنج سال برای دیدن کسی که جوونه چشم هاش حیات چشمهاتو فراهم میکرد برای دیدن کسی که همیشه برات فرشته بوده جهنم جای مناسبی نبود اون مال اینجا نیست! جهنم جایی برای فرشته ها نداره لری /زیا...