Vote & comment ((:Flaaash baack_________
سرشو روی پاهای پسر چشم سبز جا به جا کرد و مشغول بافتن ادامه طُره موی فر دوست پسرش شد...
_"لویی؟"
+" جانم؟"
هری آروم خندید سرشو پایین آورد و بوسه کوچیکی روی بینی دوست پسرش گذاشت
+" بیا دوباره باز شد.... این سومین باره که میبافمشون"لبخند هری از لحن حرصی لویی عمیق تر شد
:" نگو... "لویی بیخیال موهای هری شد و همزمان با نوازش چونش بهش چشم دوخت:" چیو؟"
_" جانم رو"+" چرا؟"
_" نمیخوام به خطر بیفته"
لویی با تعجب خندید به سمت چپ سینش اشاره کرد:" جونم؟"
هری اوهومی گفت و برای بوسیدن مجدد دوست پسرش سرشو پایین آورد لویی کمی جابه جا شد و باعث شد لب های لطیف پسر رو لب هاش قرار بگیره با لبخند بوسه رو ادامه داد و بعد از گاز کوچیکی لب پسر رو ول کرد :" تو ارزشمند ترین فرد برای جانم خطاب شدنی... درضمن میدونم مراقبشی"
_"تا پای جونم"
تیله های آبیش سمت لب های سرخ رنگ هری کشیده شدن و همراه لبخند تحسین آمیزی شستش رو آروم روش کشید
_" به پای مراقب من نمیرسه..."
با دیدن چهره مفتخر هری آروم خندید" من مراقب تو ام و تو مراقب من... این مثل یک اتاق بدون دره یه محفظه که توش گیر افتادیم"
_" و کی گفته من ازش نا راضی ام لو؟... این اتاق بدون در تنها جاییه که میتونم داخلش نفس بکشم... مثل مسافر یک قایق که فضای امن قایقشونو با دریای بزرگ اطرافشون عوض نمیکنن ... یا ماهی قرمزی که تنگ کوچیشکو به فضای آزاد بیرونش ترجيه میده... تو باعث میشی نفس بکشم"
+" این قایق هیچ وقت آسیب نمیبینه... "
_" تعمیرش میکنی... قبل از اینکه سرنشیناش خفه شن یا حتی بترسن.. من به نقطه امنم ایمان دارم! "
لویی آروم خندید و، زیر لب (تعمیرش میکنم رو زمزمه کرد) تک تک اجزای صورت پسر رو از نظر گذروند : " با موهای بافته شده خیلی زیبا میشی"
هری دستشو بین انبوه موهای فندقی لویی کشید :" یه روز انقدر بلندشون میکنم که ساعت ها همینجوری بشینیم و برام ببافیشون "
+" منتظرش میمونم..."
............
ماژیک رو بین انگشت هاش چرخوند و آخرین خط رو روی جدول روبه روش کشید
دستاشو به هم گره داد و متفکر به زین و لويي نگاه کرد :" طبق چیزی که شما گفتین و این جدوللل...لویی هری و دوست داشته، هری با برادر لیام ازدواج میکنه و لیام رو میبوسه، در صورتی که لیام شوهر زینه و زین یه دورانی یک کراش محدود روی لویی داشته، این رسما پنج ضلعی عشقیه داداشاااا"
CZYTASZ
[Dark Sleep](L.S & Z.M)
Fanfictionالان زمان مناسبی نبود، زمان مناسبی برای یک دیدار مجدد بعد از پنج سال برای دیدن کسی که جوونه چشم هاش حیات چشمهاتو فراهم میکرد برای دیدن کسی که همیشه برات فرشته بوده جهنم جای مناسبی نبود اون مال اینجا نیست! جهنم جایی برای فرشته ها نداره لری /زیا...