تپشهای قلب من،
سوکجین خودم.
این نامه را در کمال عجله برایت مینویسم، زیرا یکی از دوستان عزیز من عازم گویانگ است و ناچار از سئول عبور می کند و چند ساعتی در آن جا توقف خواهد داشت و این نامه را به تو خواهد رساند.
فرصت حرفهای بسیاری که دارم، نیست.
کوتاه و مختصر.
برای دو سخنرانی بزرگ توسط دانشگاه گوانگجو دعوت شده ام.
یک سخنرانی در دانشکدهی ادبیات، و یک سخنرانی در تالار دانشکدهی پزشکی.
برای هر دو تا سخنرانی وقت را عقب انداخته ام که تو برسی.
هم حضورت قوت قلبی برای من باشد، و هم برایم لباس بیاوری.
نازنینم
ایستگاه رادیویی گوانگجو در حال بستن قراردادی با من است که «mono» را پخش کنند.
همچنین، صحبتهایی در جریان اسـت کـه مرا برای کرسی استادی زبان و ادبیات کرهای دانشکدهی ادبیات گوانگجو استخدام کنند.
و نیز، ایستگاه رادیویی گوانگجو حاضر شده است مرا در مقابل روزی یک ساعت کار عصرها به ماهی هزار وون استخدام کند...
همهی این جریانات مستلزم وجود تو در این جاست.
ما که مجبوریم برای خاطر کار مجلهی «ریدرز دایجست» در سئول خراب شده بمانیم، اکنون بزرگ ترین موقعیت ها را پیدا کردیم که به بهترین نحوی، در یک نقطهی خوش آب و هوای نزدیک گوانگجو بمانیم و بدون این که احتیاجی به هیچ چیز اضافی داشته باشیم، زندگی مان را شروع کنیم.سوکجین من!
کمک کن که این فرصت از دسـت نـرود...
تو برای زندگی آغاز کردن به انتظار اطلاع من نشسته بودی؛ بسیار خوب: این اطلاع!
یقین داشته باش که جای راحت تو روی قلب و روح من اسـت و اگر کوچک ترین وسیلهی ناراحتی برای تو پیش می آمد اگر گردنم را زیر تبر می گذاشتند امکان نداشت که چنین پیشنهادی به تو بکنم.
همه ی کارهای نصفه نیمهی مرا، «mono» و غیره را، هر چه هست، بردار و آمادهی حرکت باش.
فقط یک تلگراف به من مخابره کن،
به این آدرس:
«ناجو جناب آقای دکتر چویی»
و با این مضمون:
«به نامجون بگویید فوری حرکت کند»عزیزم به انتظار تلگراف تو دقیقه شماری می کنم.
نمی دانم نامهی قبلی من به تو رسیده است یا نه...
هر روز که به گوانگجو سری میزنم، (آخر قبلا برایت گفتم که اتومبیل دکتر چویی در تمام مدت روز و شب زیر پای من اسـت) در هر صورت، هر بار که به گوانگجو سری میزنم خبرهای جالب تر، عالی تر، روح افزاتر و امیدوارکننده تر به گوشم می خورد.
دکتر یون هم این جاست، نمی دانی چه تلاشی برای من می کند.
بیا که بتوانیم تصمیم بگیریم.
من تابع تصمیم تو هستم.
من نامجون تو هستم و می خواهم در همهی موارد، در هر کار، در هر پیشنهاد یا در هر اقدامی نامجون تو باشم.
بلند شو و بیا.
به فرض که نخواستی این جا بمانیم (چیزی که به هیچ وجه با عقل من راسـت نمی آید، و اطمینان دارم که وقتی آمدی و اوضاع را دیدی با دل و جان قبول خواهی کرد) تازه، در صورت برگشتن به آن خراب شده، باز هم آن قدرها موجودی در دستمان خواهد بود که بتوانیم مستقل زندگی کنیم.
اگر به انتظار گرفتن شناسنامهی من هستی نیز، معطل نشو، فوقش سجون را میفرستم کارش را تمام کند و آن را بیاورد...
تمام آدمهای خوب دنیا این جا جمع هستند: آدمهایی که دوستشان خواهی داشت.
راستی یادم رفت برایت بگویم: کار دیگری که به من پیشنهاد شده، سرپرستی کردن انتشارات دانشگاه گوانگجو است، که از آن بابت نیز مبلغ خوبی عواید خواهیم داشـت، و از همه چیز گذشته، برای خود تو هم البته اگر قبول کنی سرپرستی و کتابداری کتابخانهی دانشگاه را زیر سر کرده اند...
خلاصهی کلام این که، تمـام بچه های مهربان و خوب این جا دست به دسـت هم داده اند که ما را این جا ماندگار کنند، و از همه بالاتر، افتخار کنند که تو نازنین من، گوانگجو را با قدم هایت منور کردهای؛ برای این که اینها خوب هستند، و به همین علت ما را دوست می دارند: سوکجینِ نامجون و نامجونِ سوکجین را.دستت را به من بده.
به من، به نامجون خودت، اعتماد داشته باش!
در انتظار تلگرافت اعصابم دارد له می شود، چون همه چیز بسته به جواب توست.
خوشبختی و آینده، موکول به جواب توست.
فقط به من اعتماد داشته باش.نامجون تو
ناجو
26 دسامبر /1963...........
اگه خوشتون اومد ووت هم بدید
ممنون 3>
![](https://img.wattpad.com/cover/303840118-288-k565487.jpg)
ESTÁS LEYENDO
Like Blood In My Veins
Romance°Like Blood In My Veins °Namjin °Drama, Classic, Romance, Dark Academy, Non smut. [Completed] جین، تپشهای قلبم! به خلق خدا جـواب بده. جواب شان را بده! به من می گویند چه شده است که دیگر آهنگ نمینویسم، چه شده است که دیگر برایشان آهنگ نمی خوانم، چه شده...