Part 7:

702 152 4
                                    

همونطور که دستکش چرم مشکیش رو توی دستش میکرد از گاراژ بیرون رفت.
پشت سرش جیمین با همون اقتدار و جذبه خارج شد.
تهیونگ با دیدن اون دو نفر اخمی کرد و حواسش رو به دلقک بازی‌های مینهو داد هر چند چیزی ازشون متوجه نمی‌شد...
جیمین به سمت تهیونگ قدم برداشت و توی یه حرکت دستش رو دور کمر باریکه پسر حلقه کرد و بوسه ای به شقیقه اش زد:
"رنگ جدید موهات خیلی بهت میاد بیب" تهیونگ نیم نگاهی به جونگ کوک انداخت که واکنشش رو ببینه ولی اون بی‌توجه مشغول بستن بند نیم بوت های مشکیش بود.
پوزخندی زد و زمزمه کرد:
"ممنون عزیزم"
جیمین آروم صورت تهیونگ رو توی دستش گرفت و زمزمه کرد:
"ببینم ویتامین هاتو خوردی؟"
تهیونگ لب باز کرد جواب بده که جونگ کوک فورا مداخله کرد:
"ددی بنظرم برای عملیات امروز تهیونگ نیاد بهتره...بمونه استراحت کنه..."
"نه من خوبم..."
تهیونگ با اخم رو به جونگ کوک گفت که جونگ کوک قدمی بهش نزدیک شد و سینه به سینش ایستاد:
"اوه واقعا؟!...فکر میکنی اونقدر قوت داری خودتو از دیوار بالا بکشی؟! نه! حتی قدرت اونم نداری...ضعیف شدی تهیونگ...قبول کن دیگه نمیتونی جزو تیم باشی!"
"جی کی!"
جیمین غرید و جونگ کوک به تهیونگ پوزخندی زد و راهش رو سمت سوله کج کرد که تفنگش رو برداره.
تهیونگ پشت سرش رفت و وقتی در پشتش بسته شد لگدی به کمر پسر زد که محکم زمین خورد!
قبل از اینکه بتونه برگرده تهیونگ پاش رو روی قفسه ی سینه ی جونگ کوک گذاشت و رو صورتش خم شد...
"هی! عوضیه کله نارگیلی خوب گوشاتو باز کن! من تو رو اینجا راه دادم...بیرون انداختنتم برام کاری نداره میشنوی چی میگم؟! یکبار دیگه...فقط یکبار دیگه گنده تر از دهنت حرف بزنی همینجا زیرم جوری بفاک میری که صدبار آرزوی مرگ کنی! اره درست میبینی من دیگه اون کله نعنایی مهربونت نیستم به همون مقدار که تو داری گه میزنی به زندگیم منم عوض شدم بچه!! حدتو بدون وگرنه..."
جونگ کوک تو یه حرکت پاشو توی مشتش گرفت و محکم کشید که تهیونگ‌ توی بغلش افتاد و جونگ کوک با آرامش دستش رو دور بدنش حلقه کرد:
"وگرنه چی نعنا کوچولو؟! منو میکشی؟!...تو وقتی خودتو ازم دریغ کردی و منو احمق خوندی منو کشتی...من بخاطر تو اومده بودم توی این شکاف...بخاطر اینکه ازت خوشم میومد...اونی که باهام بازی کردی تو بودی"
تهیونگ شوکه بهش نگاه کرد که جونگ کوک از جاش بلند شد و به سمت کوله پشتیش رفت.
و بعد از برداشتن تفنگش سمت تهیونگ برگشت و اسلحه رو مسلح سمتش گرفت:
"ولی تهیونگ!...ولی مو نعنایی...من دیگه آدمی نیستم که بخاطرت کاری رو انجام بدم!! من جئون جونگ کوکم...نابغه ای که کل ارتش دنبالشن که فقط از مغزش برای جنگ استفاده کنن!!...من کسیم که میتونم بمب هسته ای رو خنثی کنم!! هر روز ده تا آگهی از طرف خانوادم میبینم که هنوز بعد از یکسال دارن دنبالم میکردن!!! اونم نه چون دلتنگمن! چون میدونن اونقدر احمق نیستم که خودمو به کشتن بدم!!! اونا دنبالمن چون میخوان منو در قبال ثروت زیاد به دولت بفروشن! حالا میفهمی؟! من اونقدرام که تو خیال میکنی خر نیستم پسر شهردار"
و اسلحه رو پشت کمرش بست و از اتاق خارج شد.
تهیونگ بغض داشت...از چی؟ نمیدونست؟!
این خودش بود که اون بچه رو پس زده بود و حالا عذاب وجدان داشت؟!
احمقانه بود!
اون پسش زد چون عاشق دراگون بود! پسش زد چون کار درست این بود!
اون بچه ی لجباز میخواست دلایلش رو ازش بدزده...و تهدیدش میکرد...
کاش میشد از راه بهتری وارد شد...ولی گندی بود که باید زودتر جمعش میکرد...نه وقتی جونگ کوک کاملا کس دیگه ای شده بود.
نگاهش رو به قوطی قرصی که جیمین به اسم قرص ویتامین بهش میخوروند داد و دوتاشو خورد و از اتاق خارج شد.
"دراگون...من یکم خستم میخوابم...شما برین موفق باشین..."
جیمین متعجب بهش خیره شد که جونگ کوک پوزخندی زد و با یه پرش از شکاف خارج شد...

Behind The City LimitsWhere stories live. Discover now