S4 Part 2:

471 125 23
                                    

چانگ ووک نگاهی به ساعتش انداخت.
همونطور که برنامه ریزی کرده بود سوکجین خاکستر رو تحویل گرفته بود.

میکروفون کوچیک توی گوش جین روشن بود پس به آرومی با صدای بم و مردونش زمزمه کرد:
"ازش آدرس بگیر"

جین استرس داشت ولی جون نوش از هرچیزی مهم تر بود...
چانیول درست سر همون زمانی که اعلام کرده بود زنگ زد...جین آب دهنش رو قورت داد. اون هیچوقت دروغ گفتن بلد نبود...
کاش نامجون پیشش بود...

صدای چانیول تو گوشش پیچید:
"چیشد سوکجین شی؟ خاکستر رو برداشتی؟!"
جین تند تند سر تکون داد جوری که انگار چانیول اونو از پشت تلفن میبینه...
جعبه ی مربعی خاکستر رو به تنش فشرد:
"برداشتم...برداشتم اینجاست...آدرس بده میام اونجا"

با صدای گریه ای که از پشت تلفن شنید قلبش به درد اومد:
"اون...اون صدای جی ته ست؟! چیکارش کردی؟! چرا داره گریه میکنه؟ درد داره؟! بلایی سر بچم بیاد خاکستر عشقتو به باد میدم پارک فاکینگ چانیول!!!!!"

نمیخواست تهدیدش کنه ولی صدای نوه ی کوچولوش قلبش رو به درد میورد.
چانیول پوف کلافه ای کشید:
"پروفسور کیم...پروفسور کیم...آروم بگیر چرا شلوغش میکنی؟! حالش خوبه فقط بهونه ی باباجونش رو کرده خودش آروم میشه...اگه میخوای زودتر آروم شه زود به آدرسی که برات می‌فرستم بیا...بهتره خبری از پلیس و مأمور نباشه وگرنه حتی یک لحظه هم منتظر نمیمونمو یه تیر تو مغز پسرت خالی میکنم! من چیزی برای از دست دادن ندارم!! خودتم میدونی! عشقم جایگاهم زندگیم همه رو از دست دادم! پس کاری نکن که بعدش پشیمون شی!"

جین لحظه ای دودل شد...
آب دهنش رو قورت داد و باشه ای زیر لب گفت.
تماس قطع شد و لحظه ای بعد اس ام اسی روی گوشی سوکجین اومد.
جین با رنگ پریده به اون پیام خیره شد.
باید چیکار میکرد...اگه پلیسا اشتباه میکردن جون پسرش و نوش در خطر میوفتاد.

صدای چانگ ووک تو گوشش شنیده شد:
"زودباش جینی آدرس رو برای هیونگ بفرست"
سوکجین بغض کرد...
فقط باید نوشو پس میگرفت بعدش میتونستن روی دستگیری چانیول تمرکز کنن.
"منو ببخش هیونگ...اون جی ته رو می‌کشه....من...من نباید شما رو دخیل میکردم"

"چی؟! جین...نه!!! نکن!"
اما جین میکروفون شنود کوچیک رو از گوشش خارج کرد و دوباره نگاهش رو به آدرس داد.
قلبش با ضربه های محکم سینش رو میشکافت.
تنها فرصت داشت دو پیام بفرسته...
پیامی به پروفسور پارک دوهیون...
و پیامی به جیمین...
که آدرس دقیق اون محل بود. و زیر لب زمزمه کرد:
"فقط تویی که میتونی نجاتمون بدی پسرم..."
و با خاموش کردن موبایلش و رها کردنش روی صندلی چوبی داخل شکاف از اونجا خارج شد و سوار ماشینش شد...

*****

هوسوک نگاهی به ساعتش کرد...
هنوز توی بیمارستان بود و داشت دوربین هارو چک میکرد شاید مدرک بیشتری پیدا کنه
دوربین های ورودی یا پرستاری که رشوه گرفته باشه...
ولی هیچی نبود.

Behind The City LimitsWhere stories live. Discover now