S3 Part 4:

486 151 13
                                    

دو ساعتی میگذشت و چانیول دیگه زیر دستو پای اونا داشت بیهوش میشد.
جیمین سیگارش رو از گوشه ی لبش برداشتو به سطل آب یخ اشاره کرد:
"بهوش نگهش دارین!"

با ریخته شدن آب یخ روی مرد ، فریاد بلندش توی اون خرابه پیچید:
"حرومزادههههههههههههههه"
جیمین از جاش بلند شد و سمت مرد رفت.
پاشو روی زانوی آسیب دیدش گذاشت و فشرد که صدای ناله ی مرد بلند تر شد.

"فکر کردی بازی با پسرک من به این سادگیه؟! فکر کردی اون کسی رو نداره هوم؟!"
"بیچارت میکنم!!! تک تکتونوووو یکاری میکنم آرزوی مرگ کنیننننن...حرومزاده هاااا"

جیمین چشماشو توی کاسه چرخوند و مشت محکمی تو صورت چانیول کوبید که خون از دهنش روی زمین پاشید.
"خیلی بدم میاد از آدمی که تکلیف خودش نامعلوم باشه و برای دیگران گرد و خاک کنه! اینا همش تقاصه کاراته پارک چانیول"

البته که چانیول قدرتمند بود و اگه از اونجا جون سالم به در میبرد هیچکدومشون قرار نبود قصر در برن ولی جیمین هم بیدی نبود که با این بادا بلرزه.
"تو...تو فکری کردی...کدوم خری هستی؟!!! چیه؟! نکنه اون هرزه بهت رشوه داده؟! نکنه...نکنه اونقدر خوب بهت حال داده که همه ی گذشته رو فراموش کردی؟!"

با مشت دوم سوم و دوازدهم جیمین که پست سرهم و با تمام قدرت تو صورتش فرود میومد دهنش بسته شد.
جیمین میتونست یه قاتل حرومزاده باشه.
ولی هیچ خری حق نداشت به پسرکش بگه هرزه!
چانیول تقریبا داشت بیهوش میشد.

جیمین سیگار جدیدی روشن کرد و بین لباش گذاشت و با لگد محکمی به صندلی مرد اونو روی سنگای کف پرتاب کرد.
"نه آب بهش میدین نه غذا! تا وقتی که من بگم!"

مینهو شوکه شده بود.
جیمین هیچوقت اینقدر سنگدل نمیشد.
همه فقط چشمی گفتن و به رییسشون که جلوی مرد روی پاهاش می‌نشست نگاه کردن.

" دفعه ی بعدی که به دیدنت میام برگه های طلاق دستمه و خودکار دست تو! گرفتی یا نه؟!"
چانیول با درد غرید:
"هیچ غلطی نمیتونی کنی!!!"

جیمین از موهاش چنگ زد و به صورتش خیره شد:
"اشتباه نکن! خیلی کارا ازم برمیاد"
و سر مرد رو محکم ول کرد که به زمین خورد و بیهوش شد.

جیمین با آرامش از خرابه خارج شد.
البته که چانیول انتقام میگرفت. ولی تا اون موقع یه فکری براش میکرد.
صدای موبایلش بلند شد.

بدون نگاه کردن به صفحه جواب داد:
"جانم عزیزم"
"دتییییی من بشنی میخوام ولی عمو دکتل اجاژه نمیدهههه"
جیمین لبخندی زد و به سمت ماشین حرکت کرد و پشت فرمون نشست.
"پسرم بستنی به دندونات آسیب میزنه"
"دلوخ نگو"

جیمین با بیچارگی دستش رو به فرمون گرفت و بعد لبخندی زد:
"باشه عزیزم الان ددی میاد پیشت باهم یکاریش میکنیم"
میتونست ببینه که پسرش از پشت تلفن هم لبش رو داده جلو:
"گفتم یکاری میکنیم دیگه ناراحت نباش نباتی"
جی ته باشه ی آرومی گفت و تلفن رو قطع کرد.
جیمین لبخندی زد و سمت بیمارستان حرکت کرد.
تلفنش دوباره زنگ خورد و اون تونست شماره ی تهیونگ رو ببینه..
تعجب کرد.

Behind The City LimitsTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon