S2 Part 9:

490 131 12
                                    

جونگ کوک خندید...یه خنده ی عصبی...
"جیمین رو در جریان بزارم؟ که چی بشه؟! مگه اون کیه؟!"
"اون پدرشه جونگ کوک!"
جونگ کوک خنده ی عصبیش شدت گرفت و به مرد نگاه کرد:
"پدر؟! نکنه یادت رفته اون بهم تجاوز کرد؟! چه پدری؟!!! اون این بلاها رو سرم آورد بخاطر اون جی ته مریضه پدر؟! اون حتی از وجود جی ته خبر نداره"
جین آهی کشید...همه چیز رو به یاد داشت...اینکه چطور پسرش با بی رحمی به این بچه تجاوز کرده بود.
البته که به جیمین صرفا چون پسرش بود این حق رو نمیداد ولی تنها راهی بود که داشتن:
"گوش کن اینا بخاطر جیمین نیست! بخاطر من نیست...بخاطر جی ته ست...ما برای درمان این بچه باید هر درمانی رو امتحان کنیم و توی این درمان باید همه ی اعضای خانواده ش کنارش باشن که اگه لازم شد ازشون کمک بگیریم...شاید نیاز به جراحی های سنگین باشه...قسمتی از ماهیچه یا مغزاستخوان!"
تن جونگ کوک یخ بسته بود...وضعیت پسرش از اونچه فکرش رو میکرد خراب تر بود.
چیکار میکرد؟ میرفت پیش جیمین و می‌گفت من ۵ سال پیش ازت باردار شدم...
با عقل جور در نمیومد...اصلا جور در نمیومد.
اون مرد بود. جیمین عمرا حرفش رو باور نمیکرد.
"منم بهت کمک میکنم...میدونی که همه ی اینا بخاطر جی ته ست"
جونگ کوک قلبش رو چنگ زد...
بخاطر جی ته...بخاطر پسرش...باید انجامش میداد...

*****

آزمایشات شروع شده بود و جین با نهایت عشقش به نوه کوچولوی شیرین زبونش که مثل سیبی از وسط نصف شده با پسرش بود کار هارو انجام میداد.
با هر سوزنی که به تن کوچیک جی ته میرفت قلب جونگ کوک پاره میشد...
چشماش رو میبیست و سرش رو روی شونه ی هیونگش میزاشت که صدای جیغ ها و گریه های پسر کوچولوش رو نشنوه...
دو روز از شروع روند درمان گذشته بود و جی ته خیلی افسرده و کم غذا شده بود...
دیگه از شیطنت هاش خبری نبود...لپای تپلیش داشتن آب میشدن...
جونگ کوک تمام این مدت از رو به رو شدن با واقعیت فراری بود...
بالاخره که باید همه چیز رو به جیمین میگفت...
چاره ای نبود.
جی ته خواب بود. جین از خودش ، هوسوک و جونگ کوک آزمایش خون گرفته بود.
تو این موقعیت هرکسی میتونست کمک کنه.

هردو مرد رو به روی جین توی اتاقش نشسته بودن.
جین استرس داشت تاحالا به این سطح از نگرانی نرسیده بود...
این درمان با بقیه فرق داشت اولین باری بود که انجامش میداد...
جین از اینکه به خودش اعتراف کنه متنفر بود اما...
به کمک نامجون هم نیاز داشت...
نگاهش رو به اون دونفر داد و گفت:
"ما برای آلفا از سلول های جانوری استفاده کردیم که اسپرم سوم رو قوی کنه و بتونیم فرزند آوری رو انجام بدیم و تونستم توسط سه دی ان ای یه بچه تولید کنیم...که اون بچه بخاطر اسپرم قویه جانوریش موفق شده یه مرد رو بارور کنه...ولی متاسفانه یه اختلال توی آزمایش صورت گرفت...حیوانی که ما از سلولش استفاده کردیم فقط ۷ سال زندگی میکنه...بنابراین بعد از سن هفت سالگی فرزند همون اسپرم قوی که تبدیل به یک سوم سلول های بدن شخص شدن از سن ۷ سالگی شروع به خوردن سلول های دیگه ی بدن میکنن و بجای رشد دادنشون اونا رو از بین میبرن که باعث میشه اون شخص... بمیره"
جونگ کوک دستش رو مشت کرد و نفسش تو سینش حبس شد که هوسوک دستش رو روی دست جونگ کوک گذاشت.
جونگ کوک تمام قدرتش رو جمع کرد و به جین نگاه کرد:
"پس چرا خود جیمین توی ۷ سالگی به این مشکل دچار نشد؟!"
جین نفس عمیقی کشید:
"متاسفانه این اتفاق یک نسل در میون میوفته یعنی ما بعد از درمان جی ته میتونیم از جی ته توقع یه فرزند سالم رو داشته باشیم ولی نوه هایی که به این بیماری دچار میشن به شرط اینکه درمانی پیدا کنیم"
جونگ کوک زمزمه کرد:
" چ...چرا تهیونگ باردار نشد؟ چرا من؟ مطمئنم اون دونفر هم رابطه ی جنسی داشتن"
جین دستاش رو به هم قلاب کرد:
"سلول های هم خانواده... مثل کلمات هم خانواده میمونه... ( عدل ، عدالت، عدله ) تو این کلمات معمولا سه تا حرف یکسان دارن ولی بقیشون متفاوتن...سلول های هم خانواده فقط اسپرم هایی رو بارور میکنن که سه تا سلول از یک خانواده داشته باشن...به زبون ساده تر...تو و جیمین این سلول های هماهنگ رو توی بدنتون داشتین ممکنه بخاطر فامیل بودنتون باشه ممکنه هم کاملا تصادفی به هم شبیه بوده باشین..."
جونگ کوک تمام قدرتش رو جمع کرد و سوال آخرش رو پرسید:
"حالا...ما باید چیکار کنیم"
جین نفس عمیقی کشید و شروع به توضیح دادن کرد:
" من ۲۰ سال پیش زمانی که فکر میکردم این بیماری ممکنه به پسرم برسه یه محلول درست کردم که جلوی خورنده شدن سلول هارو به صورت موقت میگرفت قصد داشتم اگه جیمین رو پیدا کردم یا به هر دلیلی توی یکی از بیمارستان ها خبری ازش شد با این دارو ازش جلوگیری کنم...ولی خب این دارویی نیست که بشه باهاش تا ابد جلوی سلول هارو گرفت اونا بالاخره یه راهی برای مقابله باهاش پیدا میکنن... میخوام روی جی ته تستش کنم و باهاش یکم زمان بخرم...شاید لازم بشه بهش پیوند سلولی بزنم یا حتی اسپرم وارد بدنش کنیم و اگه همه ی اینا جواب ندن مجبوریم از یه سلول حیوانی جدید براش استفاده کنیم که حداقل چندسال بیشتر زندگی کنه...ولی برای الان نباید امیدمون رو از دست بدیم...تو باید همین امروز همه چیزو به جیمین بگی چون میتونه کمک خیلی بزرگی در طول درمان باشه..."
جونگ کوک سری تکون داد و به فکر فرو رفت...
ممکن نبود جیمین کار احمقانه ای انجام بده...با فکری که به ذهنش رسید زمزمه کرد:
"میتونم ماشینت رو قرض بگیرم هیونگ؟!"

Behind The City LimitsWhere stories live. Discover now