+ کاپیتان از معرموریت برگشته
جرد در حالی تفنگ دراگونوف شو در دست داشت از چادر خارج شد اما به محض خروج اشک جلوی چشماشو گرفت
جرد : کاپیتان ، جنسن ، جنسن کجاست ؟
جرد با بغض حرف میزد
کاپیتان : پدر آروم باشید
جرد : جن کجاست ، سباستین تو بگو! جن کجاست!؟
سباستین : سربازهای هیتلر گرفتنش
جرد : نه خدای من ، من نمیزارم ، نه
کاپیتان : جرد کجا میری ؟جرد با اشک رو به کاپیتان کرد
جرد : من عاشقشم ، نمیزارم اتفاقی براش بیوفته ، میرم دنبالش حتی اگه تو این راه کشته شم
کاپیتان : جرد صبر کن جررررررد...چند ماه قبل
🖤🖤🖤
به نام پدر ، پسر و روح القدوساولین و آخرین باری که عاشق شدم ۱۵ سالم بود عاشق مردی شدم که از خودم چهار سال بزرگتر بود ، من یک پسر کشیش بودم که با میل درونی خودم وارد این حرفه شدم و اون ، اون زیبا بود ، زیبا هست ، مدل و یک رقصنده ی روی یخ ، اسمش جنسن اکلز بهترین درون حرفه ی خودش ، در مدلی بینظیر و در رقص روی یخ اولین رتبه
من ۱۵ سالم بود از طریق شبکه ها و تلویزیون با اون آشنا و عاشقش شدم ، انقدر عاشقش شدم که به رقص روی یخ علاقه مند شدم و از ۱۵ سالگی ساعت ۱۲ تا ۳ شب به سالن رقص روی یخ می رفتم و تمرین میکردم ، سبکم مثل اون بود ، من حرفه ایی شدم اما به خاطر شغلم کسی از این با خبر نبود ، میدونید شاید عجیب باشه اما اون توی شهر من ، توی واشنگتن زندگی میکرد و من یک بارهم از نزدیک ندیده بودمش ، تا وقتی ۱۸ سالم شد ، لباس مشکی کشیش و گردنبند مخصوصمو پوشیدم و به گردن آویختم ، یک سمت موهای بلند مو پشت موهام فرستادم ، اون روز رو خوب یادمه ، فردی مرده بود و برای مراسم اون دوستان و خانواده ی اون به کلیسای ما اومدند ، بارون میبارید ، خودمو به کلیسا رسوندم ، کلیسا شلوغ بود پر از آدم ، در رو باز کردم و وارد کلیسا شدم ، باید قبل از خشک کردن موهام به وظایفم رسیدگی میکردم ، کبریت رو از درون کشو برداشتن ، روشن کردم و درحالی که دست دیگرم رو سد باد شده بود شمع های کنار دیوار رو روشن کردم ، قدم هام منظم و با ریتم خاصی بود ، غرق در خیالاتم بودم که
+ پدر جوونی هستی! چند سالته ؟
رومو به سمت صدا کردم از چیزی که میدیم تعجب کرده بودم ، اون ، اون فرد جنسن اکلز بود ،حتی از زیر عینک آفتابیش مشخص بود خودشه
جرد : شما ، شما اکلز هستید
جنسن : عجب پدری که منو میشناسهخنده ی کوتاهی کرد و بعد ادامه داد
جنسن : نگفتی چند سالته ؟
جرد : من ۱۸ ساله هستم
جنسن : با میل خودت اینجایی یا...
جرد : با میل خودم آقای ا...اکل..اکلزبه پته و پته افتاده بودم ، میدونستم که گونه هام بی اختیار قرمز شده ، نمیتونستم نگاهمو از چهره ی زیباش بردارم که صدای پدر جفری منو مجبور کرد
جفری : پدر پادلکی ، پدر ، برای اجرای مراسم نمیاید؟
به جنسن نگاه کردم ، همچنان نگاهم میکرد ، نگاهمو رو به زمین کردم و آهسته گفتم :
جرد : ببخشید ، آقای اکلز من باید برم
اون با تکان دادن سرش حرف منو قبول کرد ، بعد از اون روز تا پنج سال بعد که من ۲۳ ساله شدم ، جنسن بیشتر اوغات برای مناجات به کلیسای ما میومد ، من هر زمان که جنسن به کلیسای ما میومد ، مخفیانه اونو نگاه میکردم ، همه چی خوب بود تا امروز مثل هر روز وارد کلیسا شدم ، اما نگاه مردم با همیشه فرق داشت ، جوری نگاهم میکردند ، انگار گناهی مرتکب شدم ، نمیتونستم زیر این همه نگاه طاقت بیارم پس خودم رو به اتاق پدر جفری رساندم
جرد : پدر ،از من خطایی سر زده ؟ چرا مردم به من جوری نگاه میکنند که انگار خطایی کردم ؟
جفری : پسرم این ویدیو رو دیدی ؟
جرد : کدام ویدیو پدر ؟جفری موبایلش رو از درون جیبش درآورد و بعد از چند ثانیه ویدیو ایی رو پخش کرد جلو رفتم عنوان ویدیو این بود که {پدر پادلکی رقص معروف جنسن اکلس را اجرا کرد} داخل فیلم من پیراهنی به تن نداشتم و گردنبند سلیب طلایی ام دور گردنم بود ، من درحال اجرا روی یخ بودم ، من همیشه از روی جنسن اجرا میکردم اما ، اما کی این فیلم رو از من گرفته بود ویدیو برای دیروز بود اما دیروز مثل همیشه من تنها درون سالن بودم
جرد : پدر این ویدیو رو از کجا آوردید ؟
جفری : پسرم این ویدیو امروز صبح برای تموم مردم شهر ارسال شده ،
جرد: چه طور ممکنه ؟
جفری: پسرم ، به حرف من گوش کن ، میدونی ما الگوی مردم هستیم پس بهتره به خاطر مردم از فکر رقص روی یخ بیرون بیای ، باشه فرزندم ؟از درون داغون شدم ، من ، من عاشق این رشته بودم چون عاشق فردی بودم که زیبایی این رشته رو به جهانیان نشان داد ، میدونستم چشمانم سرشار از اشک است ، آیا ویدیو به دست جنسن هم رسیده بود ، نه خدای من ،
جرد : باشه پدر
جفری : ممنونم پسرم ، حالا برو مثل هر روز به وظایفت بپردازتا شب زیر نگاه مردم کار کردم ، دلم میخواست هق هق گریه کنم اما نمیشد ، پس تا اتمام کار صبر کردم ساعت ۱۲ شب از کلیسا بیرون زدم و راهی سالن شدم ، سالن مثل همیشه تاریک و خالی از آدم بود ، کفش های اسکی ام رو پله کردم و به وسط یخ رفتم ، میچرخیدم ، حرکت میزدم ، میپریدم ، پرش های چند وجهی پشت سر هم و...گریه میکردم ، اشک از چشمانم چون آبشاری به پایین میریخت ، نمیتونستم ادامه بدم ، روی زمین نشستم و هق هق میکردم ، پیراهنه کشیشیمو توی تنم پاره کردم و به گوشه ایی پرت کردم
به جز صدای هق هق من صدایی نبود تا اینکه ، صدای حرکت فردی رو روی یخ احساس کردم که به سمت من میومد ، موهامو از صورتم کنار زدم و به سمت صدا چرخیدم ، وای خدای من اون ، اون جنسن بود#S_M_H
YOU ARE READING
عشقممنوعه❌Unholy love
Fanfiction📌وضعیت: پایان یافته.⌛🖤 کشیشی که عاشق کسی غیر از خدا شد🖤🥀 به نام پدر پسر و روح القدوس... از کلیسا بیرون زدم ... گریه میکردم ، اشک از چشمانم چون آبشاری به پایین میریخت ، نمیتونستم ادامه بدم ، روی زمین نشستم و هق هق میکردم ، پیراهنه کشیشیمو توی تنم...