جنسن هستم ، یک عاشق که عشقش به آسمان ها عروج کرد...
به شهر رسیدن هوای شهر تاریک بود ، همه ی جارو مه گرفته بود ،کنار خیابون ایستادم تاکسی ایی گرفتم
سوار تاکسی شدم و از پشت شیشه به چراغ های خیابون نگاه کرده و میگریستم ...
آخر دنیا دنیا با این بزرگی اش چه قدر میتواند کوچک باشد ؟
چه طور من با جرد در تمام این کوچه ها خاطره دارم ؟
حتی اگر جرد هم با نبود خیالش بود !
جرد...جرد...جرد...تمام زندگی من به این پنج حروف خلاصه میشود...J..A...R...E...D تمام زندگی من...آسمان من ... آسمان بقیه ی مردمان شهر نبود آسمان من جایی بود که جرد زیر آن بود ... من حتی سقف چوبی را با وجود جرد آسمان میدیدم ...رنگین کمان من ، آن رنگین کمانی نبود که کودکان با دیدن او شاد میشدند ... رنگین کمان من چش های جرد بود ... نگاه های جرد بود...جرد...چرا...چرا رهایم کردی...چرا رفتی...چرا دل تنهام را تنها تر کردی ؟...سال ها پیش در طلب رهایی از مدل بودن و اسکیت بودم اما با درک علاقه ی تو نسبت به آن ها ، برای جلب نظر تو آن ها را رها نکردم...من فکر میکردم تو رشته ام و زیبایی ام را دوست داری نه خود من را...
جرد...جرد من دلتنگ آن خنده های زیبایت هستم ... دلتنگ آن صدای رسا و زیبایت هستم ... دلتنگ آن همه شیطنت هایت هستم...هنوز صدایت در سرم اکو میشودجرد : خیلی...دوست...دار.........
لعنتی لااقل میگذاشتی دم رفتن به آغوش بگیرمت...میگذاشتی بببوسمت...نه...تو رفتی من من ماندم و بی کسی ام ... من ماندم و خاطره ات ...جرد...من خاطر تو را میخواستم نه خاطره ات را ...
به خانه رسیدم ، به محض ورود پاهایم سست شد و به زمین افتادم
بو...چه قدر اینجا بوی جرد را میدهد ... ساکم را روی زمین نهادم ... میلرزیدم ... چه قدر دنیا بدون نبود جرد سرد است ،
بلند شدم به سمت اتاق جرد رفتم ... آخر چرا ... من و جرد تنها چند شب، هم اتاق بودیم...
به سمت کمدش رفتم ... یکی یکی لباس هایش را بو میکردم و میگریستم ...
بی حال بودم...خسته بودم ... این زندگی بدون جرد برایم زندگی نیست ... اجبارست ...درحالی که یکی از لباس هایش را به آغوش گرفته بودم به سمت تختش رفتم و روی آن نشستم...جرد...سر من درد میکند برای دعوا هایی که با هم نکردیم...لعنتی چه قدر مهربان رفتی...
رفته رفته به خواب رفتم ... خواب که نه... من را خواب نمیبرد تنها خاطره ی جرد مرا فرا میگیرد ... خاطره ی آخرین دیدار ... خاطره ی آخرین بوسه...خاطره ی ...
+ خیلی دوست دارم جن...
+ من بیشتر ...
+ هیچوقت تنهام نزار...
+ با من ازدواج میکنی ...
+ چکار میکنی جن...
+ جن...
+جن...
+جن...
+خیلی دوستت...دار..............از خواب پریدم ، تمام خاطراتم با جرد را یک شبه در خواب دیدم ... تحمل ماندن در آن خانه را نداشتم...آنجا بدون جرد که دیگر خانه نبود...ویرانه بود...
از خانه بیرون زدم به سوار ماشینم شدم...چه قدر این ماشین بدون حضور جرد زشت بود...من یه زمانی عاشق ایمپالا ی خود بودم اما با درک جرد ... معنای عاشقی را دانستم ...
به پارک سر کوچه رفتم و یاد جرد مرا فرا گرفت :
+ فکر میکردم واشنگتن زندگی میکنید...آخه بیشتر اوقات به کلیسای ما میومدید...
حرکت کردم ، دیگر این پارک هم به من آرامش نمیدهد ...جرد...تنها نشسته ام ...اما تنها نیستم...یادت به من مجال تنهایی نمیدهد...
ترافیک بود وزش باد برگ های درختان را جابهجا میکرد ، گریه میکردم ... باد برگه ایی رو روی شیشه ی ماشین من انداخت روی آن چنین نوشته بود : جرد پادلکی مدل زیبای مرد در جنگ با گروه تروریستی هیتلر درگذشت...
در حال تماشای چهری زیبای جرد در آن کاغذ بودم که باد آن را با خود برد ... خودش را گرفتید دگر عکسش را چرا...ماشینم رو کنار زدم ... باران میبارید ، شروع کردم به قدم زدن به زیر باران ، شلاق قطرات باران نصبت به شلاق خاطرات جرد هیچ است...
از مغازه ی کت و شلوار فروشی ایی عبور کردم ، عکس من و جرد روی در ورودی آن بود...به عکس جرد خیره شدم و هق هق گریه کردم...عده ای از مردم به من با تمسخر نگاه میکردند ... عده ایی بی تفاوت...عده ایی هم با حال من همراهی...
عده ای از مردم روبه روی مغازه ایی که سراسرش مانیتور بود ایستاده بودند...
حرکت میکردم اما صدای آن مانیتور ها به گوشم میرسید_ جرد پادلکی ، مدل زیبای مرد در عملیات تروریستی هیتلر جان باخت ، پیکر او هنوز در پادگان دشمن است...دلیل مرگ او نجات مدل زیبای مرد ، جنسن اکلس بود ... وی در راه نجات او جان باخت...
دستمو توی جیبم فرو کردم ، آسمان میبارید و من با آن همراهی میکردم
#S_M_H
YOU ARE READING
عشقممنوعه❌Unholy love
Fanfikce📌وضعیت: پایان یافته.⌛🖤 کشیشی که عاشق کسی غیر از خدا شد🖤🥀 به نام پدر پسر و روح القدوس... از کلیسا بیرون زدم ... گریه میکردم ، اشک از چشمانم چون آبشاری به پایین میریخت ، نمیتونستم ادامه بدم ، روی زمین نشستم و هق هق میکردم ، پیراهنه کشیشیمو توی تنم...