به چادر ها رسیدیم ، همه به دیدارمون اومدند ، گریه... فقط گریه میکردم... چشمان از اشکسرخ بود ، به محض ورودمون همه جا خوردند ، نگاهم به پایین بود و اشک ها پشت سر هم به پایین میباریدن ، کریس و رابرت به محض دیدن هم ، به آغوش هم رفتند و بعد سباستین ، رابرتو به آغوش گرفت... آرزو مرگمیکردم...این دنیا بدون جرد برام دنیا نمیشه من هر روز زندگیمو از ۲۲ سالگی عاشق جرد شدم و هر روز بهش فکر میکردم...من از وقتی طعم زندگی رو چشیدم عاشق جرد بودم...جرد تموم دارایی من بود...تمام خواسته ام...
کریس : جنسن ، جرد جرد...کجاست ؟
به گریه افتادم و به سمت چادر جرد رفتم ، اونجا بوی جرد رو میداد ، روی تختش نشستم و هق هق گریه کردم ، اشک پشت اشک...نامه ایی که برای جرد نوشته بودم روی تخت بود... با عصبانیت برش داشتم و پرتش کردم پایین تخت...به محض افتادنش...وای خدای من دست خط جرد بود...برای من پشت کاغذ چیزی نوشته بود...با گریه و بی خالی به پایین تخت اومدم و کاغذ رو برداشتم
جرد : منم دوستت دارم جن...
اشکام به پایین میومدن و کاغذ خیس شده بود ، دستمو مشت کردم و کاغذ توی دستم مچاله شد...دستامو به سمت صورتم بردم و صدای هق هقم بلند شد
جنسن : جرد...چرا...چرا ولم کردی...چرا بدون من اوج گرفتی...چرا بدون من پر کسیدی...جی...دلم برات تنگ شده...کاش...اینجا بودی...جی دلم برای عطر تنت تنگ شده ، جی...بگو اینا خوابه بگو تو نرفتی...بگو دارم کابوس میبینم توروخداااا جییییی...
روی تخت به خواب رفتم از اشک های من کل بالشت خیس شده بود...چرا من زندم...چرا باید جرد یمیره و من زنده باشم...چرا ؟...جرد چرا تنهام گذاشتی...چرا رفتی...مگه بهم قول نداده بودی تا ابد کنارم باشی ؟
اشک از کنار چشمام به سمت موهام رفت و همینطور که دراز کشیده بودم...توی خواب گریه میکردم...نمیتونم تحمل کنم همه جا بوی جرد رو میده همه جا از جرد خاطره دارم...تو تک تک مولکول های من اسم جرد حک شده
...
چه قدر میتونم تحمل کنم جرد رفته ، اون رفته چرا باید من اینجا بمونم تنها دلیل بودن من اینجا جرد بود ، پس وسایل هامو جمع کردم و از چادر خارج شدم ، باید به کاپیتان بگم که دارم میرم ، به سمت چادر کاپیتان رفتم...سری قبلی که اونجا بودم جرد باهام بود...دستمو گرفته بود...اما الان...دستام سردند ... هوا سرده...زندگی سرده...دنیام سرده...بخواب دنیا...بخواب که دیگه کسی با من کاری نداره...بخواب دنیا که دیگه برام ارزشی نداری...دنیا ناراحت نباش من خودمم برای خودم دیگه ارزشی ندارم ... من فقط برای جرد ارزش داشتم که اونم...من چم شده چرا انقدر داغوونم ... چرا جرد رفت...چرا مرد... به خاطر من بود اگه تو عملیات بیشتر مراعات میکردم ، اسیر نمیشدم و جرد برای نجات من نمیومد و...اون الان زنده بود...
کریس : داری میری ؟
گریه میکردم ، نگاهم رو به زمین بود ، به سختی سر تکون دادم و
جنسن : انتقام جردمو بگیر کاپیتان...
کریس : حتما...خنده ی تلخی تحویل کاپیتان دادم و به سمت اوتوبوس رفتمو...سوار شدم...من میدون جنگ رو ترک کردم...میدونی که چند مایل اونور تر جرد من جون داد...جایی که رنگین کمان دنیای من برای همیشه بسته شد...
...
جرد : خیلی دوست دارم جن...
جنسن : من بیشتر...آری ، آن دو واقعا هم را دوست میداشتند ...
#S_M_H
YOU ARE READING
عشقممنوعه❌Unholy love
Fanfiction📌وضعیت: پایان یافته.⌛🖤 کشیشی که عاشق کسی غیر از خدا شد🖤🥀 به نام پدر پسر و روح القدوس... از کلیسا بیرون زدم ... گریه میکردم ، اشک از چشمانم چون آبشاری به پایین میریخت ، نمیتونستم ادامه بدم ، روی زمین نشستم و هق هق میکردم ، پیراهنه کشیشیمو توی تنم...