ساعت ۸ صبح بود مثل بقیه روز ها با سگ سیاه رنگ گرگی ام ، در حال پیاده روی بودم که جرد رو دیدم ، انگار زودتر از من بیدار شده بود داشت ، دور پارک میدوید ، از اول مشخص بود ورزش میکنه ، پس خودمو بهش رسوندم
یه تاپ خاکستری تنش بود که عضلاتش رو به رخ میکشید ، روی صندلی نشستم و اون هم بعد از انجام حرکات کششی کنارم نشست ، در حال آب خوردن از بطری بود ، در بطری رو بست و به من نگاه کرد ، موهایش به پیشانیش چسبیده بودجرد : فکر میکردم ، واشینگتن زندگی میکنید ، آخه بیشتر اوغات به کلیسای ما میوندید!
جنسن : کلیسای شما بهتر بود
جرد : بهتر ؟توی دلم جوابشو دادم ، توی دلم بهش گفتم آره کلیسای شما بهتر بود ، چون تورو داشت
جنسن : تو واقعا به کشیش بودن علاقه داری ؟
جرد : البته ، شغل خانوادگی منه ، من هر چی دارم از خداوند و پیامبَرَش مسیح دارم
جنسن : دوست دختر داری ؟
جرد : نه آقای اکلز
جنسن : دوست دختر سابق چی ؟
جرد : نه نداشتم
جنسن : به خاطر کشیش بودن نداشتی ؟ یا اینکه....
جرد : من علاقه ای به دختر ها ندارم
جنسن : Wowوای خدای من شاید بشه ، این خودش یه امتیازه
جنسن : دوست پسر چی!؟
جرد : آقای اکلز من...من...میشه این بحث رو تموم کنید
جنسن : آقای اکلز ، نه به من نگو آقای اکلز ، دوست دارم بهم بگی جنسن ، خوب بیا راجب من حرف بزنیمباید ببینم عکس العملش چیه
جنسن : اولین دوست دخترم...
جرد : میشه با من راجب این موضوعات صحبت نکنید
جنسن : باشه...ببینم صبحانه خوردی
جرد : نه
جنسن : بیا بریم خونه تا یه چیزی بخوریمراهی خونه شدیم تو راه حتی یک کلمه هم حرف نزدیم
قرار شد اون بره دوش بگیره تا من صبحانه درست کنم ، میز رو چیدم که جرد با حوله ایی روی سرش از پله ها پایین اومد و روبه روی من نشستجرد : آقای اکلز ، بابت هزینه ی مربی گری و...
جنسن : چه هزینه ایی جرد ، چند بار بگم به من نگو اکلز من جنسن هستم
جرد : ببخشید
جنسن : صبحانتو بخوربعد از خورد صبحانه به سالن پشت خونه رفتیم و ابتدا برای اون نمایشی ، چند حرکت زدم و حال نوبت اون بود
به زمین اومد ، خیلییی خوب اجرا میکرد ، و من رو وسوسه میکرد ، در آخر بعد از اجراش بهش نزدیک شدم و درست روبه روش ایستادم ، پیشونیمو به پیشونیش چسبوندم و چونشو با دستم گرفتم و آهسته و طوری که وسوسه آمیز باشه گفتمجنسن : تو خیلی زیباییی جرد ، برای همین امروز توی مسابقه ی انفرادی ثبت نامت کردم ، تو نیاز به تمرین نداری تو فوق العادایی
جرد : جنسناولین باری بود که اسمو به زبون میاورد عجب حس خوبی
YOU ARE READING
عشقممنوعه❌Unholy love
Fanfiction📌وضعیت: پایان یافته.⌛🖤 کشیشی که عاشق کسی غیر از خدا شد🖤🥀 به نام پدر پسر و روح القدوس... از کلیسا بیرون زدم ... گریه میکردم ، اشک از چشمانم چون آبشاری به پایین میریخت ، نمیتونستم ادامه بدم ، روی زمین نشستم و هق هق میکردم ، پیراهنه کشیشیمو توی تنم...