حرف پشت حرف ... همه گریه میکردند ... جنسن غرق در خاطراتش با جرد بود ، چه طور اون رفت؟...چه طور اون دیگه نیست؟...چی شد که عاشقش شد ؟ ...
همه در حال خروج از کلیسا بودند و جنسن کنار ورودی ایستاده بود ، سباستین بهش نزدیک شد و
سباستین : جنسن...
جنسن : گروهبان ، خبر دیگه ایی از اون گروه تروریستی ندارید ؟جنسن با بغض حرف میزد ... سباستین خنده ی تلخی کرد و
سباستین : نه ، فقط این که اونا رو اسرا آزمایشات غیر انسانی انجام میدهد ... رابرت و کریس دارن همه ی تلاششونو میکنند ...
جنسن نکاهشو پایین انداخت و با بیحالی گفت
جنسن : البته من که فکر نمیکنم اونا از این موقعیتی که تو پیششون نیستی برای پیدا کردن اون گروه تروریستی استفاده کنند ...
جنسن سعی در شوخی کردن داشت اما...جنسن از بعد جرد دیگر نمیخندید...شوخی هایش رنگ شوخی نداشت...چهره اش بیحال و غمگین بود...آری کمتر کسی متوجه شوخی او میشد...
سباستین : منظورت چیه جنسن ؟
جنسن ابرو ایی بالا برد و
جنسن : کریستوفر تنها با رابرت... سباستین هم که نیست پس...
سباستین شروع به خندیدن کرد و دستشو بالا آورد که به معنای بسه بود و همینطور که میخندید رو به جنسن گفت
سباستین : نه جنسن ، خخخخ دیوونه ، من و رابرت و کریستوفر هر سه تامون باهمیم... و این موقعیتی که تو بهش میگی فرصت برای من مثل جهنمه ... برای ما حتی یه ثانیه دور از همه مثل جهنمه پس ما چنین کار..........
اشک های جنسن شروع به غلطیدن به پایین کردن و این باعث شد سباستین ساکت شه...جنسن یاد جرد افتاده بود...بدون جرد ثانیه ایی هم دردناک بود...چه طور سه سال دوام آورد...
جرد ، جرد ، جرد ... برمیگردم دنبالت...قول میدم...سباستین : اکلس...جنسن...جنسن...تو خوبی؟
جنسن با چشمان گریان گرده شده و دهانی باز به سباستین نگاه کرد و
جنسن : من بهش گفتم برمیگردم...گفتم برمیگردم دنبالت ... من به جرد قول دادم ...
جنسن درحالی که با اشک به اطراف نگاه میکرد و زمزمه میکرد که : من بهش قول داده بودم } به سمت صندلی ها رفت روی آنها نشست ، سرش را با دستانش گرفت و شروع به گریه کردن کرد...
سباستین به سمت جنسن رفت و کنارش نشست و درحالی که شانه ی جنسن رو نوازش میکرد
سباستین : ببخشید که اون حرف رو زدم...جنسن آروم باش گریه نکن مطمئنا جرد دوست نداره تو گریه کنی...
جنسن درحالی که گریه میکرد به سباستین نگاه کرد و
جنسن : من بهش قول دادم سب...گفتم برمیگردم دنبالش اما...من چه کار کردم...جرد...جرد...
جنسن هق هق میکرد ...
سباستین : جنسن آر...
سباستین درحال حرف زدن بود که موبایلش زنگ خورد پس ... موبایل رو از جیبش در آورد و به محض دیدن اسم کریستوفر با خوشحالی موبایل رو جواب داد
سباستین : کریس......خوبم تو خوبی......دلتنگتم......ممنون....چی.....با جنسن هستم ........چرا...........باشه..
سباستین از جنسن دور شد و
سباستین : خوب از جنسن فاصله گرفتم چی شده ؟ ......منظورت چیه.......امکان نداره....جرد......نه خدای من....یعنی چی.......چه آزمایشی...........نه...نه..نه......نگو.......چه طوری آخه........حالش چه طوره........من........من بهش بگم........نه خدای من........چه طوری آخه ؟ ........باشه....تلاشمو میکنم....کجایید ؟......باشه میایم.........
سباستین با خوش حالی موبایلش رو توی جیبش گذاشت و به سمت جنسن رفت و
جنسن : چی شده....آنقدر خوش حالی ؟
سباستین مقابل پاهای جنسن نشست و
سباستین : قول میدی آروم باشی ؟
جنسن : چی شده ؟ داری منو میترسونی ...
سباستین : جنسن....جرد....جرد....زندست................................
#S_M_H
YOU ARE READING
عشقممنوعه❌Unholy love
Fanfiction📌وضعیت: پایان یافته.⌛🖤 کشیشی که عاشق کسی غیر از خدا شد🖤🥀 به نام پدر پسر و روح القدوس... از کلیسا بیرون زدم ... گریه میکردم ، اشک از چشمانم چون آبشاری به پایین میریخت ، نمیتونستم ادامه بدم ، روی زمین نشستم و هق هق میکردم ، پیراهنه کشیشیمو توی تنم...