e✝️4

12 2 0
                                    

من جرد پدلکی هستم ، جردی که الان خیلی به عشقش نزدیکه اما نمیتونه راجب حسش بهش بگه ،
جنسن بهم گفت امروز منو به یک مسابقه انفرادی میبره تا ببینه چه رکوردی میزنم و آیا ممکنه جهشی عبور کنم و به فینال برسم ، جنسن دستمو گرفت و به سمت میز گرد کنار زمین یخ برد  و اونجا نشست و

جنسن : تو اجراء اروس رو فوق العاده اجراء کردی ، میدونی این اجراء رو یک عاشق برای عشقش اجراء میکنه ، پس امروز از کسی که عاشقشی بخوا که به دیدن این مسابقه بیاد
جرد : کسی که من عاشقش هستم...

دلم میخواست فریاد بزنم و بگم تویی جنسن اما سکوت کردمو هیچ نگفتم

جنسن : آره کسی که تو عاشقشی ، ببینم اصلا کسی هست که عاشقش باشی ؟
جرد : آره یه نفر هست اما ، اون راجب حس من به خودش با خبر نیست

نمیدونم چرا اما لبخند از لب های جنسن محو شد

جنسن : خوب شاید این مسابقه ، جایی باشه که تو بتونی عشقتو بهش اعلام کنی  ، بعد اجراء هر دو دستت رو از کنار به سمت اون ببر و بهش اشاره کن
جرد :  تلاشمو میکنم ، اما اگه اون شخص از این کار من ناراحت شه چی ، از حس من نسبت به خودش بدش بیاد چی ؟
جنسن : فکر نمیکنم کسی باشه که از این که تو بهش حس داشته باشی ناراحت شه
جرد : جن...جنسن من باید برم کلیسا تا قبل از مسابقه برمیگردم ، آخه از ساعت ۱۲ تا ۱۸ شیفت منه
جنسن : بیخیالش شو جرد
جرد : من هرچی دارم از خداوند و مسیح دارم پس نمیتونم بیخیالش شم
جنسن : ببینم نکنه عشقت خداست هان ؟
جرد : عشق هر انسانی در ابتدا خداوند است اما ، عشق دنیوی من خداوند نیست
جنسن : مسیحه ؟
جرد : نه  آقای اکلس
جنسن : جرد ، من ، جنسن هستم ، گوش کن جنسن ،ج،ن،س،ن فهمیدی؟
جرد : ببخشید ، جن...جنسن ، خوب با اجازه من برم آماده شم که به کلیسا برم
جنسن : میرسونمت ، شایدم موندم و یه مقداری مناجات کردم

خنده ی آرومی کردم و

جرد : ممنون ، من میرم آماده میشم

از سالن خارج شدم ، میدونم لپ هام گل انداخته و سرخ شده ، وارد خونه شدم و به اتاق مهمان رفتم  ، حمامی کوتاه رفتم موهایم رو شونه مردم و فرمم رو پوشیدم و بعد از  اطمینان از این که عیبی توی من نیست از اتاق خارج از پله ها پایین رفتم ، جنسن روی پله ی آخر نشسته بود و بعد از اینکه من از پله ها پایین رفتم ایستاد ، طور خاصی نگاهم میکرد و بعد مقداری بهم نزدیک شد و مقداری گردنبند سلیب روی گردنم رو درست کرد و بعد مستقیم به چشمام نگاه کرد

جنسن : توی این لباس واقعا اعجوبه ایی!  بدون این لباسم بازم اعجوبه هستی

مقداری صورتش سرخ شد و

جنسن : خوب من چی دارم میگم...وای...بیا بریم

همراه جنسن راه افتادم از خونه خارج شدیم و سوار ایمپالای مشکیش شدیم

عشق‌ممنوعه❌Unholy loveWhere stories live. Discover now