𝖢𝗁𝖺𝗉𝗍𝖾𝗋16

501 146 204
                                    

بعد از اتمام جمله­‌اش، سمت اتاق رفت و بعد از کندن زره از تنش، روی تخت دراز کشید. خب حالا که چی؟ اگه چانگبین میومد و ازش میپرسید چرا صداش کرده، باید میگفت چون دلم برات تنگ شده؟ از عکس العمل چانگبین مطمئن نبود و این، مضطربش میکرد.

-فلیکس، خوبی؟

چانگبین سرش رو وارد اتاق کرد و با دیدن فلیکسی که روی تخت دراز کشیده بود، اخم محوی کرد:

حالت خوب نیست؟

فلیکس لب­هاش رو روی هم فشرد و لب زد:

بیا بشین چانگبین. میخوام باهات حرف بزنم.

چانگبین کنار فلیکس نشست و انگشتاشو بین انگشتاش حبس کرد:

لیمو، چیشده؟

فلیکس لبشو تر کرد و نفس عمیقی کشید تا لرزش صداش رو متوقف کنه.

_من، فقط میخوام ازت بپرسم همه چی خوبه؟

چانگبین گنگ نگاهش کرد و فلیکس دوباره به حرف اومد:

دارم میگم بین ما همه چی خوبه؟ همه چی سر جاشه؟

_معلومه که خوبه لیکس؛ مشکلی پیش اومده؟ چرا انقدر پریشونی؟

فلیکس جلو رفت و دست­هاش رو دور شکم چانگبین حلقه کرد:

فقط، دلم برات تنگ شده بود. ما، از هم دور شدیم، خیلی دور!

چانگبین آهی کشید و دستش رو متقابلا دور فلیکس حلقه کرد:

حق با توعه لیمو... از وقتی به پایتخت اومدیم، نتونستیم باهم وقت بگذرونیم.

فلیکس لبخندی زد و عقب کشید:

اشکالی نداره، میخوای الان باهم وقت بگذرونیم؟

حین گفتن این حرف، فلیکس دستش رو اهسته روی گردن و پاهای چانگبین کشید که باعث نیشخند آلفا شد:

لیموی من، من نمیتونم سربازهارو منتظر بذارم و تو آموزششون کوتاهی کنم.

فلیکس به فلیکس گذشته تبدیل شده بود و این، باعث خوشحالی چانگبین میشد.

_ولی در عوض، شب زودتر کارهامون رو تموم کنیم و باهم وقت بگذرونیم.

چانگبین دستش رو زیر لباس سفید فلیکس برد و با سرانگشت، نیپلش رو نوازش کرد:

نظرت چیه فلیکس؟

فلیکس به سرعت عقب کشید:

اذیتم نکن.

چتنگبین آروم و کوتاه خندید:

به نظرم که خیلی دوسش داشتی.

فلیکس با اخم به چانگبین خیره شد. گویا این پسر، شیطنتش گرفته بود.

_اصلا برو و به سربازها آموزش بده ژنرال.

چانگبین با لبخندی که ازز روی لب­‌هاش پاک نمیشد، جلو رفت و آهسته سر فلیکس رو بوسید:

𝖲𝖾𝗅𝖾𝗇𝗈𝗉𝗁𝗂𝗅𝖾(𝖢𝗁𝖺𝗇𝗁𝗈, 𝖧𝗒𝗎𝗇𝗂𝗇, 𝖢𝗁𝖺𝗇𝗀𝗅𝗂𝗑)Where stories live. Discover now