بعد از اتمام جملهاش، سمت اتاق رفت و بعد از کندن زره از تنش، روی تخت دراز کشید. خب حالا که چی؟ اگه چانگبین میومد و ازش میپرسید چرا صداش کرده، باید میگفت چون دلم برات تنگ شده؟ از عکس العمل چانگبین مطمئن نبود و این، مضطربش میکرد.
-فلیکس، خوبی؟
چانگبین سرش رو وارد اتاق کرد و با دیدن فلیکسی که روی تخت دراز کشیده بود، اخم محوی کرد:
حالت خوب نیست؟
فلیکس لبهاش رو روی هم فشرد و لب زد:
بیا بشین چانگبین. میخوام باهات حرف بزنم.
چانگبین کنار فلیکس نشست و انگشتاشو بین انگشتاش حبس کرد:
لیمو، چیشده؟
فلیکس لبشو تر کرد و نفس عمیقی کشید تا لرزش صداش رو متوقف کنه.
_من، فقط میخوام ازت بپرسم همه چی خوبه؟
چانگبین گنگ نگاهش کرد و فلیکس دوباره به حرف اومد:
دارم میگم بین ما همه چی خوبه؟ همه چی سر جاشه؟
_معلومه که خوبه لیکس؛ مشکلی پیش اومده؟ چرا انقدر پریشونی؟
فلیکس جلو رفت و دستهاش رو دور شکم چانگبین حلقه کرد:
فقط، دلم برات تنگ شده بود. ما، از هم دور شدیم، خیلی دور!
چانگبین آهی کشید و دستش رو متقابلا دور فلیکس حلقه کرد:
حق با توعه لیمو... از وقتی به پایتخت اومدیم، نتونستیم باهم وقت بگذرونیم.
فلیکس لبخندی زد و عقب کشید:
اشکالی نداره، میخوای الان باهم وقت بگذرونیم؟
حین گفتن این حرف، فلیکس دستش رو اهسته روی گردن و پاهای چانگبین کشید که باعث نیشخند آلفا شد:
لیموی من، من نمیتونم سربازهارو منتظر بذارم و تو آموزششون کوتاهی کنم.
فلیکس به فلیکس گذشته تبدیل شده بود و این، باعث خوشحالی چانگبین میشد.
_ولی در عوض، شب زودتر کارهامون رو تموم کنیم و باهم وقت بگذرونیم.
چانگبین دستش رو زیر لباس سفید فلیکس برد و با سرانگشت، نیپلش رو نوازش کرد:
نظرت چیه فلیکس؟
فلیکس به سرعت عقب کشید:
اذیتم نکن.
چتنگبین آروم و کوتاه خندید:
به نظرم که خیلی دوسش داشتی.
فلیکس با اخم به چانگبین خیره شد. گویا این پسر، شیطنتش گرفته بود.
_اصلا برو و به سربازها آموزش بده ژنرال.
چانگبین با لبخندی که ازز روی لبهاش پاک نمیشد، جلو رفت و آهسته سر فلیکس رو بوسید:
YOU ARE READING
𝖲𝖾𝗅𝖾𝗇𝗈𝗉𝗁𝗂𝗅𝖾(𝖢𝗁𝖺𝗇𝗁𝗈, 𝖧𝗒𝗎𝗇𝗂𝗇, 𝖢𝗁𝖺𝗇𝗀𝗅𝗂𝗑)
Fanfiction𓂃𝖥𝗎𝗅𝗅𓂃 𝖲𝖾𝗅𝖾𝗇𝗈𝗉𝗁𝗂𝗅𝖾: 𝖠 𝖯𝖾𝗋𝗌𝗈𝗇 𝖶𝗁𝗈 𝗅𝗈𝗏𝖾𝗌 𝖳𝗁𝖾 𝖬𝗈𝗈𝗇 _مینهو... چرا گرگینهها عاشق ماه هستن؟ _میدونی لیلی... گرگینهها باوری دارن وقتی گرگینه ای میمیره، لونا خاکسترش رو به ماه تقدیم میکنه؛ با اینکار، عشقمون به روح ه...