_اگه فلیکس اینجاست و ژنرال سوم شده، فقط بخاطر شماست ژنرال اول... بهتره که فراموش نکرده باشی لی فلیکس، در واقع شاهزادهی سوم گوانه سئو چانگبین... و شما، لی فلیکس... امیدوارم یه توضیح منطقی برای این شرایطت داشته باشی.
الفا و امگای جفت شده، لحظهای سکوت اختیار کردن و بعد، به سمت فرمانروای گوان چرخیدند. چانگبین سر کوتاهی به نشونهی احترام تکون داد و نفس آرومی کشید:
به ناتاتورا خوش اومدید فرمانروای گوان._نه... در واقع، اصلا خوش نیومدم پس فلیکس، بهتره که یه توضیح منطقی ازت بشنوم.
اما صدایی از فلیکس بیرون نیومد.
_فلیکس با تو هستم.فلیکس چند لحظه به آلفای رو به روش نگاه کرد و بعد، آهسته پلک زد:
چی شما رو به اینجا کشونده عالیجناب؟
اخمهای هیونجین تو هم فرو رفت و خودش رو جلو کشید:
تو منو به اینجا کشوندی... برادرم منو به اینجا کشونده...فلیکس بغضش رو بلعید و پوزخند لرزونی زد:
شما برادراتون رو از دست دادید عالیجناب، فراموش کردید؟
هیونجین دندونهاش رو روی هم سایید و دستهای کوچیک و قوی فلیکس رو زندونی دستاش کرد:
میفهمی چی میگی فلیکس؟ من برادرتم... برادر بزرگت...فلیکس با خشم دست روی سینهی هیونجین گذاشت و به عقب هلش داد:
تو... چطور برادری هستی که ده سال با برادرت دیدار نمیکنی؟ چطور ادمی هستی که تو سی سال، فقط دو بار برادرت رو دیدی؟ تو واقعا برادری یا سنگی سرورم؟هیونجین پلکهاش رو بهم فشرد و زوزهی خشمگینی کشید:
من... برادرم رو از دست دادم.
اینبار صدای فریاد لرزون و پر بغض فلیکس بلند شد:
مینهو هیونگ، برادر منم بود... حتی بیشتر از تو برادر من بود. من دو تا برادر داشتم و مرگ مینهو، جفتشون رو ازم گرفت.نفس پر بغضی کشید و با دست، به در خروج اشاره کرد:
بهتره استراحت کنید عالیجناب. باید راه طولانی اومده باشید.و بعد، به هیونجین پشت کرد و گوشهای ترین قسمت سلول، خودش رو جمع کرد. چانگبین نگاهی به هیونجین، و بعد به فلیکس انداخت و اخم کمرنگی روی پیشونیش نقش بست و کنار فلیکس نشست.
_هر کس دیگه ای جای تو بود، تا الان مرده بود پس مراقب حرفات باش.
فلیکس با بهت سمت هیونجین چرخید. چطور کارشون به اینجا رسیده بود؟ از هیونگی که بهش عشق میورزید تبدیل ب کسی شده بود که تهدیدش میکرد و از امگایی که بین دستهای برادرش به آرامش میرسید، تبدیل به تکه سنگ بی احساسی شده بود که هیونگش رو از خودش میروند._بهتره استراحت کنید فرمانروا گوان.
هیونجین نفسی گرفت و نگاه سرد و ناامیدش رو به فلیکس و چانگبین انداخت:
اهمیت نمیدم دلیل کوفتیت برای اینکه تو این سلول باشی چیه اما... وقتی از این سلول بیرون اومدی، با من به گوان برگرد. تو شاهزاده گوانی!
ESTÁS LEYENDO
𝖲𝖾𝗅𝖾𝗇𝗈𝗉𝗁𝗂𝗅𝖾(𝖢𝗁𝖺𝗇𝗁𝗈, 𝖧𝗒𝗎𝗇𝗂𝗇, 𝖢𝗁𝖺𝗇𝗀𝗅𝗂𝗑)
Fanfic𓂃𝖥𝗎𝗅𝗅𓂃 𝖲𝖾𝗅𝖾𝗇𝗈𝗉𝗁𝗂𝗅𝖾: 𝖠 𝖯𝖾𝗋𝗌𝗈𝗇 𝖶𝗁𝗈 𝗅𝗈𝗏𝖾𝗌 𝖳𝗁𝖾 𝖬𝗈𝗈𝗇 _مینهو... چرا گرگینهها عاشق ماه هستن؟ _میدونی لیلی... گرگینهها باوری دارن وقتی گرگینه ای میمیره، لونا خاکسترش رو به ماه تقدیم میکنه؛ با اینکار، عشقمون به روح ه...