❌هشدار محتوای اسمات❌
با باز شدن در چوبی کلبه، ظرف تمشک تو دستش رو کنار گذاشت و خواست صاف بشینه که سوزش کم زخمش مانع شد. با سرعت کمتری از جا بلند شد و سمت چان رفت. خواست هیزمها رو از چان بگیره که الفا بوسهای روی پیشونی امگاش زد و هیزمها رو کنار شومینه گذاشت. به محض اینکه چان دستش رو خالی کرد، مینهو جفت دستهاش رو گرفت و بین دستهای گرمش چرخوند و ها کرد. چان با لبخند به تلاش مینهو که میخواست دستهای یخ زده آلفاش رو گرم کنه، خیره شد. مینهو نوک انگشتش رو روی خشکیهای چان کشید و اخم کرد:
بیا اینجا.
مینهو گفت و چان رو دنبال خودش، روی تخت کشید:
این رو هر روز به دستات بزن تا دستهات نرم بشه.
چان خندید:
نگران دستهامی؟
مینهو اخم کرد، در دارو رو باز کرد و کمی به کف دست و انگشتهای چان زد:
باید بی توجه به اینکه دستهات زخمه یا زبره، دستهام رو بگیری چان.
لبخند چان محو شد و سر به زیر انداخت:
فهمیدی!
مینهو ابرو بالا انداخت و به مالیدن دارو ادامه داد:
انتظار داشتی وقتی با حسرت به جای دستهام، آستینم رو میگیری، متوجه نشم؟
چان خجالتش رو پس زد، ابرو بالا انداخت. مینهو رو آهسته به عقب هل داد و وقتی مینهو روی تخت افتاد، روش خیمه زد:
فکر نمیکنید یکم بیش از حد به کارهای من دقت میکنید جناب ولیعهد؟
مینهو به نیشخند چان، لبخند زد و دست دور گردنش انداخت:
معلومه که توجه میکنم. چون دوست دارم، چون متعلق به من و آلفای منی!
چان خرخر آرومی کرد، خم شد و وقتی مطمئن شد مینهو نفسهای الفاش رو روی لبهاش حس میکنه، دندونهاش رو بهم فشرد و با نیشخند خواست عقب بکشه که دستهای مینهو پشت گردن چان قفل شد و الفا رو به خودش چسبوند. چان تمام تلاشش رو میکرد که وزنش رو روی مینهو نندازه ولی مینهو، به این چیزها توجهی نداشت. خودش رو بالا کشید و لبهاش رو روی لبهای مرطوب چان فشرد. چان در حالی که یکی از دستهاش رو ستون بدنش کرده بود، با دست دیگهاش پهلوی مینهو رو آهسته فشرد.
مینهو بین لبهای چان نالهی آرومی کرد که باعث لرز بدن آلفا شد. مینهو لبهای چان رو میبوسید و چان، هیجانش رو تو نوازش پهلوی مینهو خالی میکرد تا مبادا آسیبی به بدن ضعیف و زخمی مینهو بزنه. مینهو لب بالایی چان رو بین لبهاش گرفت، بعد از مکیدن آرومی، رهاش کرد و با نفس نفس، به چشمهای طوسی چان خیره شد و لبخند زد:
ESTÁS LEYENDO
𝖲𝖾𝗅𝖾𝗇𝗈𝗉𝗁𝗂𝗅𝖾(𝖢𝗁𝖺𝗇𝗁𝗈, 𝖧𝗒𝗎𝗇𝗂𝗇, 𝖢𝗁𝖺𝗇𝗀𝗅𝗂𝗑)
Fanfic𓂃𝖥𝗎𝗅𝗅𓂃 𝖲𝖾𝗅𝖾𝗇𝗈𝗉𝗁𝗂𝗅𝖾: 𝖠 𝖯𝖾𝗋𝗌𝗈𝗇 𝖶𝗁𝗈 𝗅𝗈𝗏𝖾𝗌 𝖳𝗁𝖾 𝖬𝗈𝗈𝗇 _مینهو... چرا گرگینهها عاشق ماه هستن؟ _میدونی لیلی... گرگینهها باوری دارن وقتی گرگینه ای میمیره، لونا خاکسترش رو به ماه تقدیم میکنه؛ با اینکار، عشقمون به روح ه...