𝖢𝗁𝖺𝗉𝗍𝖾𝗋24

523 130 145
                                    

شمشیر تو دستش رو کمی چرخوند و اخم کمرنگی کرد. حق با فلیکس بود و این شمشیر، برای جثه امگاش، زیادی سنگین بود.

با دیدن قامت پسری که تو باغ میچرخید، چند لحظه سر جاش ایستاد و به صحنه‌ی رو به روش خیره شد. اون پسر...

لب گزید و سرش رو بلند کرد تا از بیرون ریختن احساساتش به شکل اشک جلوگیری کنه. چند سال بود که دوستش یا برادرش رو ندیده بود؟ چند سال میشد که روح چانگبین از دلتنگی چان درد میکشید؟ چند وقت بود که حسرت دیدن چان به دلش مونده بود؟ بیست و سه سال بود که چانگبین برادرش رو ندیده بود و حالا، پسری دقیقا به شکل چان رو به روش ایستاده بود و به چانگبین، یاداوری میکرد که تنها برادرش، مدت‌هاست که ازش دوره.

اون ژنرال اول بود؛ درست، کل قصر بهش نگاه میکردن؛ درست، الفای چشم آبی بود؛ درست ولی در کنار همه‌ی این‌ها، اون‌ پسر که با کلافگی انتظار میکشید، چان بود؛ برادرش، بهترین دوستش و خانوادش.

چان سر چرخوند و با دیدن مرد مبهوتی که بهش خیره شده بود، پلک‌ زد... اشنا بود؛ اون مرد، خیلی آشنا بود.

_چرا متوقف شدید؟ مگه من بهتون اجازه دادم؟ دور قصر پنجاه دور می چرخید و برمیگردید اینجا... ده نفر آخر جریمه میشن؛ شروع کنید!
_ابهت؟ ابهت فقط مال جنگ و جلوی بقیس،جلوی آلفا کوچولوی ضعیفمون که ابهت معنا نداره.
_ خوب میدونی که از این نگاها خوشم نمیاد. اونا همشون یه مشت گرگینه شهوتین که میخوان یه آلفای قدرتمند، زورش رو روی تخت بهشون نشون بده و من از این کارای بی فایده متنفرم...
_توی... توی احمق چیکار کردی؟ شاهزاده دوم امگای تو بود احمق تو چه غلطی کردی؟
_میفهمی چی میگی؟ اون امگا آلفای خودشو تشخیص داده... و تو به به عنوان آلفاش بهش گفتی آلفاش نیستی؟ می فهمی چه آسیبی به امگات زدی؟

چان حس میکرد مغزش رو داخل هاون قرار دادن و به قدری بهش فشار وارد کردن که کاملا له شده... از دردهایی که با دیدن افراد قصر بهش دست میداد، خسته بود. دست روی چشمش گذاشت و در حالی که کف دستش رو روی برجستگی چشمش میفشرد، فریاد بلندی زد و باعث شد چانگبین به خودش بیاد و سمت آلفای رو به روش بره:

حالت خوبه؟

چانگبین با گیجی پرسید و از ته قلبش امیدوار بود اون الفای شبیه به چان، حال نامساعدی نداشته باشه. چان دلش میخواست از اعماق وجود گریه کنه. اون حتی یک بار هم این آدم­ها رو ندیده بود اما هر بار با دیدن یه شخص جدید، کلی جملات مزخرف و قدیمی به ذهنش هجوم می­آورد.

به یک باره درد ناپدید شد و چان رو تو شوک فرو برد. تمامی این دردها مدتی طول میکشید تا از بین بره؛ حتی وقتی مینهو رو دید، چند ساعت طول کشید تا غرش بدنش آروم شه اما الان...

چه اتفاقی افتاده بود؟

دستش رو از روی چشمش برداشت و در حالی که نفس نفس میزد، به دنبال دلیل قطع شدن دردش میگشت که با دیدن دست چانگبین که روی کمرش نشسته و نوازشش میکرد، متوقف شد. بخاطر همین بود که دردش آروم شده بود؟

𝖲𝖾𝗅𝖾𝗇𝗈𝗉𝗁𝗂𝗅𝖾(𝖢𝗁𝖺𝗇𝗁𝗈, 𝖧𝗒𝗎𝗇𝗂𝗇, 𝖢𝗁𝖺𝗇𝗀𝗅𝗂𝗑)Où les histoires vivent. Découvrez maintenant