هیونجین نیم نگاهی به جونگینی که مات و مبهوت به اون و وزیرش خیره شده بود انداخت و سعی کرد خونسرد جلوه کنه. هر چه زودتر باید با جونگین تنها میشد و سعی میکرد ارومش کنه.
_از مردم گوان کمال تشکر رو دارم که حتی نگران زندگی شخصی فرمانرواشون هستند اما خیر، من نیازی به وارث ندارم.
_عالیجناب تا کی میخواید نیازتون به ازدواج رو نادیده بگیرید؟ هر الفایی به جفت نیاز داره.هیونجین لبهاش رو بهم فشرد تا نچرخه و بگه جفتش کنارشه چون لعنتی؛ هیچ راهی برای مالکیت جونگین و هیونجین روی هم نبود. هیونجین نمیتونست جونگین رو مارک کنه و جونگین نمیتونست مارک شه.
_شاید؛ تا ابد!هیونجین گفت و در حالی که موهاش رو به عقب میروند، با صدای بمی بی اینکه به جونگین نگاهی کنه، قدم برداشت:
فرماندار کیتسونه دنبالم بیاید، باید استیضاحتون کنم، مسائلی توی کیتسونه به وجود اومده که نیازمند توضیحه.جونگین بی اینکه به هیونجین توجهی کنه، همچنان به زمین خیره شده بود که صدای کلافه هیونجین، به دنیا برش گردوند:
فرماندار کیتسونه یانگ جونگینجونگین به سرعت به خودش اومد و دنبال هیونجین راه افتاد:
متاسفم، متوجه نشدم.
هیونجین سری تکون داد و بی حرف راهش رو پیش برد. کمی نسبت به عکس العمل جونگین نگران بود؛ میدونست روباه دوست داشتنیش، جوری از کوره در میره که حتی ممکنه خدمتکارها صداش رو بشنون.جلوی در اتاق ایستاد و سمت جونگین چرخید، منتظر بود جونگین ابتدا وارد اتاق شه اما با دیدن روباه گیجی که حتی نمیتونست از چشمهاش بخونه چه احساسی داره، آهی کشید و دست رو شونش گذاشت:
جونگ؟جونگین با گیجی سر تکون داد و بزاقش رو بلعید.
_حرف بزنیم؟
جونگین سر تکون داد و وارد اتاق شد. با بسته شدن در توسط هیونجین، جونگین بدن خستش رو روی سرامیکهای سرد و برهنه کف اتاق قرار داد که باعث شد هیونجین به سرعت سمتش بیاد و بلندش کنه:
احمق نباش، زمین سرده!جونگین اما بی حرف بهش خیره شده بود؛ جوری که هیونجین حس میکرد اخرین باره که جونگین میبینتش.
_جوری نگاهم نکن که انگار این اخرین بارته!جونگین فک لرزونش رو روی هم سایید و سعی کرد اشکهاش رو کنترل کنه:
همیشه اینطور نیست؟
_چی؟
جونگین به سرعت نشست و نگاهش رو به سقف دوخت تا اشکهاش پایین نریزه. جلوی چشمهاش از معشوقش میخواستن ازدواج کنه و جونگین نمیدونست چه رفتاری باید داشته باشه._هر دفعه که میبینمت، میتونه بار اخر باشه؛ همه میتونن منو تو رو از هم جدا کنن.
هیونجین به صدای لرزونش گوش داد، دستش رو جلو برد، روی صورت جونگین گذاشت:
نگاهم کن.جونگین صورتش رو عقب روند و بی اینکه سرشو پایین بیاره، سعی کرد از زیر دست هیونجین در بره:
اذیتم نکن.
_میخوام ببینمت.
هیونجین کوتاه و محکم گفت اما نمیتونست رو جونگین تأثیری بذاره:
نیازی به دیدن نیست.
ESTÁS LEYENDO
𝖲𝖾𝗅𝖾𝗇𝗈𝗉𝗁𝗂𝗅𝖾(𝖢𝗁𝖺𝗇𝗁𝗈, 𝖧𝗒𝗎𝗇𝗂𝗇, 𝖢𝗁𝖺𝗇𝗀𝗅𝗂𝗑)
Fanfic𓂃𝖥𝗎𝗅𝗅𓂃 𝖲𝖾𝗅𝖾𝗇𝗈𝗉𝗁𝗂𝗅𝖾: 𝖠 𝖯𝖾𝗋𝗌𝗈𝗇 𝖶𝗁𝗈 𝗅𝗈𝗏𝖾𝗌 𝖳𝗁𝖾 𝖬𝗈𝗈𝗇 _مینهو... چرا گرگینهها عاشق ماه هستن؟ _میدونی لیلی... گرگینهها باوری دارن وقتی گرگینه ای میمیره، لونا خاکسترش رو به ماه تقدیم میکنه؛ با اینکار، عشقمون به روح ه...