𝖢𝗁𝖺𝗉𝗍𝖾𝗋17

519 142 235
                                    

در حالی که بخاطر اسب سواری و تمریناتی که به سربازها داده بود، احساس کوفتگی میکرد، کمی بدنش رو کشید و خواست با لبخند وارد اتاق مشترکش با آلفاش بشه که با دیدن اتاق خاموش، لبخندش جمع شد.

_بین؟ بین؟ اینجایی؟
وقتی جوابی نگرفت، دست به شمشیر برد و آهسته وارد اتاق شد:
چانگبین؟

قبل از اینکه حرف دیگه‌ای از بین لباش خارج شه، دست قدرتمندی مچش رو گرفت و چند لحظه بعد، فلیکس بین آلفا و دیوار گیر کرده بود.
_دیر کردی گرگ کوچولو...

فلیکس نفس خشمگینی کشید و مشت محکمش رو به بازوی چانگبین کوبید:
تو واقعا منو عصبی میکنی چانگبین! من دیگه به اندازه کافی بالغ شدم و قدرتمندم که بدونی نباید گرگ کوچولو صدام کنی... من ژنرال سوم ناتاتورام!

چانگبین در حالی که نیشخند کمرنگش رفته رفته پررنگ تر میشد، جلو رفت و بینیش رو به گونه و گردن فلیکس کشید:
خب که چی؟

بوسه سبکی روی گردن فلیکس نشوند و با صدای بمی که کمی خرخر تو خودش جا داده بود، زمزمه کرد:
تو همیشه گرگ کوچولوی منی لیکس... همون گرگ کوچولویی که محکم روی صورتش دست میکشید تا سرخی بینیشو از بین ببره...

اینبار، لاله‌ی گوش فلیکس رو گاز ریزی گرفت و دست مشت شده فلیکس رو بین‌ دستاش حبس کرد:
تو همون گرگ کوچولویی هستی که وقتی ازش خواستم از اتاق بیرون بره، با اون چشای مظلومش نگاهم کرد و باعث شد اختیارمو از دست بدم...

اینبار زبون چانگبین روی گردن فلیکس کشیده شد و لرز ریزی روی تن فلیکس نشست:
پس چی باعث شده فکر کنی... دیگه گرگ کوچولوی من نیستی؟

چانگبین دست آزادش رو جلو برد و روی پایین تنه فلیکس کشید:
همون گرگ کوچولویی که سی ساله بین دستای خودم وارد هیت میشه...

بوسه‌ی بعدی نصیب ترقوه فلیکس شد:
نمیدونی وقتی تو هیتت هستی، چقدر قشنگ میشی عزیز چانگبین...

فلیکس نفس عمیق و مستأصلی کشید و در حالی که تحت تاثیر بوسه‌ها و حرف‌های چانگبین قرار گرفته بود، لباسش رو چنگ زد و سرش رو تو گردن چانگبین مخفی کرد:
بین...

چانگبین در حالی که عقب میرفت، با نگاهی که سرشار از عشق و چشم‌هایی که مرطوب بود، مشغول بیرون کشیدن زره فلیکس شد که امگا متوجه شد و دست روی دست چانگبین گذاشت:
بین؟ چیشده؟

چانگبین در حالی که به سقف نگاه میکرد، نفس عمیقی کشید و سر تکون داد:
هیچی... هیچی...

فلیکس اخم کمرنگی کرد و دستاش رو دو طرف صورت چانگبین گذاشت:
بین؟

چانگبین لب‌هاش رو تر کرد. چرا باید مخفیش میکرد؟ صرفا چون یه الفا و ژنرال اول بود، نباید احساساتش رو بروز میداد؟ دست فلیکس رو گرفت و باهم روی تخت نشستن.

𝖲𝖾𝗅𝖾𝗇𝗈𝗉𝗁𝗂𝗅𝖾(𝖢𝗁𝖺𝗇𝗁𝗈, 𝖧𝗒𝗎𝗇𝗂𝗇, 𝖢𝗁𝖺𝗇𝗀𝗅𝗂𝗑)Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin