تو چشمهای مشکی آلفای رو به روش خیره شده بود و مثل شخصی که داخل باتلاق افتاده، بیشتر و بیشتر تو غم اون چشمها فرو میرفت:
ممنونم چان شی...
مینهو شمشیرش رو گرفت و از غلافش بیرون کشید. شمشیر نقرهای و براق با برخورد نور خورشید، نور زیادی رو زیباییش رو چند برابر کرد:
اوه... انتظار یه شمشیر عالی رو داشتم اما این، از انتظاراتمم بهتره.چان به امگای هیجان زده رو به روش لبخندی زد و دستش رو روی دستهی شمشیر گذاشت:
اینجا رو نگاه...
چشم بست و سعی کرد از دهن نفسهای عمیق بکشه. نفسهای پر سر و صدایی کشید و از مینهو جدا شد:
اسمت... اونجا هستشو با دست عرق روی پیشونیش رو پاک کرد. مینهو که با حس نزدیکی زیاد چان بهش، قالب تهی کرده بود، تو افکارش غرق شد. خیلی خوب میشد اگه چان از پشت بغلش میکرد و خودش جای اسمش رو نشون میداد.
_ک... کجا؟چان کمی سمت مینهو خم شد که صدایی شنید:
سرورم لی مینهو، قرار بود شما همونجا بمونید.
مینهو با شنیدن صدای جیسونگ، به سرعت عقب کشید و دستهی شمشیر رو محکمتر گرفت:
متاسفم یهو یادم افتاد احتمالا تا الان شمشیرم آماده شده.جیسونگ با خشم جلو رفت و در حالی که سعی میکرد لحنش آروم و با ثبات باشه، زمزمه کرد:
ما برای چی اومدیم اینجا سرورم؟
مینهو لب گزید و سر تکون داد:
متأسفم.
جیسونگ آهی کشید و مینهو رو دنبال خودش کشید:
بهتره بریم. باید بریم استق...
شاهزاده جوان به سرعت روی دهان جیسونگ رو بست تا چیزی راجع به ژنرال اول و سوم نگه؛ چان چیزی راجع به مقام مینهو نمیدونست و پسر مضطرب هم، نمیخواست با دوسنتنش، چان رو معذب کنه.امگا نیم نگاهی به بنگ چانی که هنوز بهش خیره مونده بود، انداخت و بعد از غلاف کردن شمشیر، کنار جیسونگ قدم برداشت:
بریم...جیسونگ با حرص غرید:
مینهو اجازه نده یه آلفا تو رو کنترل کنه. من میدونم دروغ گفتی اما یادت نره تو ولیعهدی.
مینهو سر تکون داد و در حالی که لبهاش رو تر میکرد، قدمی به جلو برداشت:
باید بریم الان ژنرالها میرسند.جیسونگ لب تر کرد:
مورد استقبال خاندان سلطنتی قرار نگرفتن و تو راه قصر هستن.
چشمهای مینهو گرد شد، شمشیر رو به بدنش نزدیک تر کرد و شروع به دوییدن کرد؛ قرار بود تو دردسر بیوفته؟!با دیدن اسب سفید و مشکی که وارد دروازهی قصر شدن، روی زانوهاش خم شد و نفس عمیقی کشید که باعث سرفهی شدیدی شد. ایستاد تا کمی نفس تازه کنه؛ به هر حال اون دو ژنرال تو تیررس رهبر پک قرار گرفته بودند.
مینهو جلو رفت و با دیدن لونا و آلفای پک که استقبال اون آلفا و امگای تحسین برانگیز اومده بودن، عرق دستش رو با لباسش خشک کرد و وارد محوطه شد. با دیدن لبخند بزرگ و پهن لونا، لبخند محوی روی لبش نشست که با نشستن نگاه لونا روش، به سرعت محو شد.
ŞİMDİ OKUDUĞUN
𝖲𝖾𝗅𝖾𝗇𝗈𝗉𝗁𝗂𝗅𝖾(𝖢𝗁𝖺𝗇𝗁𝗈, 𝖧𝗒𝗎𝗇𝗂𝗇, 𝖢𝗁𝖺𝗇𝗀𝗅𝗂𝗑)
Hayran Kurgu𓂃𝖥𝗎𝗅𝗅𓂃 𝖲𝖾𝗅𝖾𝗇𝗈𝗉𝗁𝗂𝗅𝖾: 𝖠 𝖯𝖾𝗋𝗌𝗈𝗇 𝖶𝗁𝗈 𝗅𝗈𝗏𝖾𝗌 𝖳𝗁𝖾 𝖬𝗈𝗈𝗇 _مینهو... چرا گرگینهها عاشق ماه هستن؟ _میدونی لیلی... گرگینهها باوری دارن وقتی گرگینه ای میمیره، لونا خاکسترش رو به ماه تقدیم میکنه؛ با اینکار، عشقمون به روح ه...