مرد جوان هنوز هم به آن پسر رقصنده فکر میکرد
تا بحال هیچ پسری را ندیده بود که به آن زیبایی برقصد و ناز کند
او در دل خود میگفت کاش بار دیگر آن پسر را در همان جا ببیند
پسرک ریز جسه عقل و شاید قلب آن مرد سنگی را درگیر خود کرده بود
مرد کل مسیر خانه تا محل کار آن پسر را با فکر پسر رقصنده عقلش طی کرد
مگر میشد کسی دل نبازد به آن پسر؟
مرد سنگی با ورودش چشم های خیلیارا درگیر جذبه خود کرد
او برعکس تمام کسانی که انجا بودند کسی نبود که دو بار بجایی برود
او همیشه یک بار از چیزی دیدن میکرد...یک بار مصرف میکرد...یاشاید فقط یکبار عاشق چشمان پسر رقصنده خود میشد
او الان در فکرش پسررا به خود اقتصاص داد؟
او هنوز هم معتقد بود که فقط از رقص آن پسر خوشش میاید اما...شواهد چیز دیگر را میگفت
_____________
او درست پنج دقیقه است به آن پسر رقصنده ای که مشغول صحبت کردن با دنسرای دیگر هست توجه میکند درست لحظه ای که آن مرد تصمیم میگیرد با آن مرد زیبا صحبت کند او به صحنه میرود
پسرک رقصنده خود را بی توجه نشان میداد اما او خوب میدانست که فقط برای یک شخص این دنس را انجام میدهد و آن کسی نیست جز کیم نامجون!
کیم نامجون با آن دو چشمان وحشیش رسد میکرد پسر جوان را
پسر لبخند زیبایی نثار مرد یخی کرد و همین لبخند باعث شد تا بار دیگر کیم نامجون به قلبش شک کند که چرا با یک لبخند باید انقدر تند به سینه اش بکوبد...
پسرک شیرین به نرمی کمر خود را موقع رقص حرکت میداد
لحظه ای کیم نامجون از صندلیش بلند شد و به انتهای آن جمعیت رفت
جیمین نگاهی به مسیر نامجون انداخت او فقط میخاست هر چه سریع تر تمام شود و نزد آن مرد خیره کننده پرواز کند...
.
.
همه چی آن طور که انتظارش را داشت پیش رفت
همه مجذوب پسر شدند جیمین خوشحال بود چون او را دوست داشتن
اما کیم نامجون برخلاف آنها
خوشحال نبود او پسر را فقط و فقط برای خود میخاست
در یک حرکت ناگهانی کیم نامجون یقه جیمین را در مشت های قویش گرفتُ به سمت خود کشاند
و این لبهای نامجون بود که لب های جیمین را به آتش کشیده بود...