از میان جمعیت چشمهاش فقط روی یک نفر حرکت میکرد
معشوقه ای پنهانی،که فقط خودش میدونست و قلبش
نفس های آرومش رو هربار که نگاهشون به هم برخورد میکرد بیرون میداد ، حس میکرد چیزی توی قلبش آشوب به پا کرده..
صدای همهمه مردم اوم حس عمیق بینشون رو مخفی کرده بود
هیچ گاه جرعت این رو پیدا نکرده بود که عشقش رو به اون پسر اعتراف کنه چون از رد شدن میترسید
میترسید دیگه نتونه همین نگاهای از دور هم داشته باشه
سرش رو پایین انداخت ، محتویات الکلی که توی لیوانش بود کمی احساس بد چند دقیقه پیشش رو از بین برده بود
بعضی وقتا برای از یاد بردن معشوقه اش از همون استفاده میکرد اما فایده ای نداشت مگه میشد عشق رو از یاد برد؟!
صدای سوت و جیغ جمعیت اون رو به خودش آورد نگاه آروم اما کنجکاوش رو به جمعیتی که دور معشوقه اش جمع شده بودند داد
حس کنجکاوی ، عصبیش کرده بود چند قدمی رو به جلو حرکت کرد
دستای جیمینش توی دستای کسی دیگه بود ، خنده عصبی کرد و نگاهش رو به سمت دیگه ای داد
لبخندی یه بخت و اقبال خودش زد ، دیدن چنین چیزی برای نامجونی که دیوونه وار جیمین رو میپرستید زیادی دردناک بود
قدم های لرزان و آرومش رو به سمت در پشتی بار برداشت
شونش به مرد رهگذری برخورد کرد اخمای درهمش رو به اون مرد نشون داد انقدر عصبی بود که میتونست تمام عصبانیتش رو سر همین مرد خالی کنه
اگه زود تر به اون اعتراف کرده بود حالا به جای اون دختر نامجون در مقابلش ایستاده بود
سنگینی چیزی توی گلوش مانع از قورت دادن آب دهانش شده بود
شاید حرف های ناگفته ای بود که هیچوقت جرعتش رو نداشت تا به جیمین بزنه..
بازوی سمت راستش کشیده شد حواسش اونقدر پرت اتفاق چند دقیقه پیش بود که متوجه چندبار صدا زدنش توسط جیمین نشده بود .
سرجاش چرخید تا جیمین رو ببینه میخاست درمورد چی حرف بزنه؟ درمورد اینکه اون اتفاقات عمدی نبوده؟
_جیمین !
چشماش جرعت نداشتن تا به اون صورت نگاه کنن نگاهش رو به پشت سرش داد
هوا سرد تر از چیزی بود که فکرشو میکرد دستاش رو به آرومی وارد جیبش کرد
به آرومی جعبه سیگارش رو از توی جیبش بیرون اورد و یکی از اون سیگار نازکش رو بین لباش جا داد
دستای کیم از روی عصبانیت لرزش انکار نکردنی داشت
احساس میکرد نیاز داره تا اون لبهایی که کسی دیگه رو بوسیده با اسید بشوره
جیمین حرفی نداشت فقط نگاه میکرد و نفس های عمیقی میکشید پوزخندی روی لبهای کیم نشست
فندک رو نزدیک سیگارش کرد دستاش توان روشن کردنش رو نداشت اما کم نیاورد
"لعنتی" به آرامی کلمه رو به زبون آورد
دستای جیمین اون رو متوقف کرد ، فندک رو از اونگرفت و نگاه دیگه ای به نامجون انداخت
+لعنت بهت ، انقد دستات میلرزه که نمیتونی روشنش کنی
_دستام و قلبم باهم میلرزن
پوزخند دیگه ای به این جمله جیمین زد انتظار چی داشت اینکه ببینه و حرفی نزنه..
پسر کوچیک تر از جعبه سیگاری که توی دستای نامجون بود
سیگار دیگه ای برداشت و بین لبهای خودش جا داد
سیگارش رو نزدیک سیگار نامجون کرد و با گرفتن فندک نزدیک دوتا سیگار
دوتاش رو روشن کرد..
کام های عمیقی از سیگارش میگرفت اما چشماش فقط روی چشمای کشیده جیمینش حرکت میکرد
دستای جیمین بالا اومد و دستای نامجون رو گرفت
به آرومی دست کیم روی قلب جیمین گذاشته شد
چشمای نامجون روی دستش و اون لمس حرکت میکرد
+حسش میکنی؟این برای تو میزنه ، برای نگاه تو
اگه ازم بگیریشون اینم وایمیسه!
نامجون با تعجب به حرف جیمین گوش میداد این یه جور اعتراف بود که قلب نامجون این شیرینی رو حس کرده بود
اب دهانش رو آروم قورت داد و یک قدم نزدیک تر شد
اما با یادآوری داخل اخمی بین ابروهاش نشست
_ولی داخل..
جیمین حرفش رو قطع کرد و اینبار خودش ادامه داد
+مجبور بودم نامجون...مجبور بودم خودت که دیدی همه نگاه من سمت تو بود نمیخای باورم کنی؟
باید باورش میکرد؟قلبش میخاست باورش کنه اما عقلش هربار بوسه رو به یادش میاورد
دستش رو به آرومی جلو برد کمر مرد رو بین دستاش گرفت با یه فشار اون رو کاملا نزدیک خودش کرد
_منو ببوس جیمین،اگه میخای باورش کنم ببوس
چشماش صورت جیمین رو آنالیز رو میکرد چونش توسط جیمین بوسیده شد قبل اینکه اعتراضی کنه لبهاشم اسیر لبهای پسر شد
سرش رو به آرومی عقب داد به پسر نگاه کرد
سرش رو برگردوند به ماشینش نگاه کرد نیشخندی روی لبهاش نشست
_اونجا میشه بیشتر ادامه داد
ابرویی بالا انداخت میدونست قرار پس زده شه اما جیمین دستش رو گرفت و به سمت ماشینی که برای نامجون بود حرکت کردن ...