بااین حال باز هم بیانش کرد {مرگ رو انتخاب میکنم}دستی رویصورتشکشید و دوباره نگاش کرد{مطمئنی کیم نامجون؟!}نامجون مگه چیزیم برای از دست دادن داشت؟لبخند تلخی روی لبهاش نشست{فقط تمومش کن...}الهه نمیدونست چی باید میگفت حقیقتا از دردی که بهشون داده بود بشدت ناراحت بود اما چاره ای جز این نداشت
کف دوتا دستاش رو بهم چسبوند نوری که از بینشون فرا گرفت دیدش رو گرفت اما در عرض چند ثانیه همه چی ازبین رفت حتی کیم نامجون...
حالا وقت مجازات جیمین بود باز هم اون کارو تکرار کرد..
جیمین طبق معمول گل هارو آب میداد باهاشون حرف میزد انگار شده بود جزئی از وجودش بهرحال جز اون خوشی دیگه ای نداشت
با درد وحشتناکی که روی قلب و سرش نشست روی زمین افتاد ناله دردمندی کرد آنقدر وحشتناک بود که حتی یادش رفت دقیقا کجا روی زمین افتاده
تمام صحنهای معاشقه اوندوپسر مث برق و باد از جلوی صورتش میگذشت
بوسشون
بغلشون
حمدهاشون
گریه هاشون...
و این جیمین بود که حالا به دلیل سنگینی قلبشو تمام فهمیدن ماجرا گریهمیکرد
ینی نامجونیش مرده بود؟!
امکان نداشت...
اون نباید جیمینو تنها میذاشت مگه نمیدونست چقدر میترسه؟
.....جیمین قدماشو به سرعت روی زمین میکشید
بازم دانشگاهش دیر شده بود حالا جواب اون استاد بداخلاق رو میخاست چی بده؟
میخاست باز چه بهونه ای بیاره ...
هوووف حتی هیچی یادشم نمیومد اخماشو توهم کشید بدرک فوقش بازم قرار مسخره شه جلوی بقیه
موهاشو برد عقب اینکه زیبا تر و جذاب تر از بقیه بود دلیل نمیشد درسشم خوب باشه
وقتی به در کلاس رسید آب دهنشو قورت داد
اما بلافاصله در به سرعت باز شد به بینی جیمین برخورد کرد
دستاش رو روی بینیش گذاشت از درد خم شد چشاشو بهم فشار داد
استاد:هی جیمین شی؟پشت در چه غلطی میکنی هان سرتو بیار بالا ببینم چیشد
حرصش گرفته بود بااینکه گند زده بود به بینیش بازم داشت سرزنشش میکرد سرشو آورد بالا با عصبانیت توپید بهش
+دلیل نمیشه چون استاد منی هرچی از دهنت در میاد بهم بگی و بزنی بینی منو بشکنی
با هر حرفی که میزد نفس سختی میکشید بینیش واقعا درد میکرد اما نمیتونست اجازه بده اون استاد گستاخ هرچی میخاد بگه
میخاست قدمی برداره ک با دیدن استاد کیم لبخند ارومی زد و پرواز کرد سمتش اون بهترین استادی بود که توی این دانشگاه داشت
هنوز استاد کیم متوجه اون بچه نشده بود پس گوشیشو توی جیبش گذاشت برگشت سمت جیمین
اما بادیدن خون بینیش وحشت زده مچشو گرفت
_چه بلایی سر خودت آوردی بچه؟
از اون همه نگرانی اون استاد لذت میبرد حتی خودشمنمیدونست چرا...
حالت مظلومی بخودش گرفت لباشو داد جلو
+اون استاد احمق درو باز کرد و خورد به بینیم میبینی جیمینی چقدر زشت شده
اخمای استاد کیمتوی هم رفت خوب میدونست اون استاد چقدر با جیمین لجه...باید یه درس حسابی به اون عوضی میداد قدماشو برداشت سمت کلاسی ک درحال تدریس داخلش بود
چند تقه به در زد وارد کلاس شد
_چند لحظه بیاید بیرون کارتون دارم
قدماشو به سمت بیرون کلاس برد منتظر موند اون استاد بیاد بیرون
استاد:بله؟
_باید از جیمین عذرخواهی کنی !!
استاد نیشخند زد دستامو تو جیبش بود
استاد:چرا انقد برات مهمه آقای کیم؟؟نکنه روش نظر داری
نامجون متقابلا نیشخندی به اون استاد احمق زد
_مشکلی داری باهاش؟؟حداقل من با کسایی ک همسن بچمن رابطه برقرار نمیکنم میدونی ک چی میگم؟
به وضوح عوض شدن رنگ صورت اون شخص رو میدید
ادامه نداد به حرفاش خوب میدونست همین حرف کافی بود تا اون از جیمین و کاراش بکشه بیرون
________
برای اونایی که متوجه نشدن دقیقا چیشده
همونطور که الهه مجازات گفت تو زندگی بعدی اونا باهمن
و این زندگی جدیدشون هست...
ممنون از خوندنتون❤️
