😶🚫chapter 5(the trust)

231 48 4
                                    

کوک نگاهی به جای خالی جیمین انداخت...
کوک_هیونگ...کاش هیچوقت رئیستون و دعوت نمیکردی...از خود راضی...!
شوگا با مشت زد رو میز...
همه با تعجب نگاش کردن...
روشو کرد سمت کوک و بهش لایک نشون داد...
کوک_باهات موافقم خرگوش کوچولو...!
کوک_یا...گربه خوابالو...!
جیهوپ سری از تاسف تکون داد...
کوک_آییش...من میرم برای جیمین یه نوشیدنی شیرین بیارم...اینجوری حالش خوب میشه...!
هوپ_باشه...من باید یه سر به قسمت عکاسی بزنم... جین...با من بیا...!
شوگا_اووو خب منم میرم بخوابم...!
کوک_مین یونگیییی...!
شوگا_باشه باشه...آممم تو برو نوشیدنی بگیر...منم میام کمکت...!
کوک_چینجا...میخوای بیای اونجا وایسی من و نگا کنی...برو پیش جیمین...!
شوگا_حرف نباشه...!
کوک پوفی کشید و سمت در خروجی حرکت کرد...
کارت خروجش و زد و سمت در رفت...
نگاهش به کسایی افتاد ک داشتن با چند تیکه وسایل و لباس وارد میشدن و حواسش نبود ک جلوشو نگاه کنه...
با کسی برخورد کرد...
ولی بدون اینکه نگاهش کنه تعظیم کوتاه و عذرخواهی مختصری کرد و سمت کافی‌شاپ اونور خیابون رفت...
به سمت باریستای مورد علاقش قدم برداشت...
کوک_آنیون رومی...!
دختر بزرگتر ازینک کوک اونجوری صداش میکرد کاملا راضی بود چون همه اون و آجوما یا نونا صدا میزدن...
رومی_او کوک...امروز برای خوردن چی اومدی... متاسفانه قبل ازینک برسی همه کیکای توتفرنگیمون تموم شد...!
کوک_آ...اشکال نداره...راستش میخوام برای دوستم یه نوشیدنی شیرین ببرم...و...و یکمی کیک انبه اون عاشقشه...!
رومی_اوو...پس باید به اون سمت مراجعه کنی...!
کوک سرشو چرخوند...
دختر دیگه‌ای ک اونطرف سالن کار می‌کرد...

دختر دیگه‌ای ک اونطرف سالن کار می‌کرد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

" استایل دختر باریستا "

اوه امکان نداشت...
اون حتی اعصاب گرفتن سفارشات و نداشت...
کوک_رومیا...برام سواله ک تا الان چجوری اخراج نشده...بار اولی ک خواستم باهاش حرف بزنم نزدیک بود اون لیوانش و تو سرم خورد کنه...!
رومی خنده ریزی کرد...
رومی_آنی(نه)...اینجوریام نیست...ولی همون بهتره زیاد حرف نزنی...هنوز بعد این چندسالی ک اینجا کار میکنه من نتونستم هیچ حرفی ازش بکشم...!
کوک_اوو...باشه ممنون رومی...!
کوک قدماشو آهسته برداشت و روی صندلی جلوی اون دختر نشست...
دختر همونجوری ک با دستمال توی دستش مشغول خشک کردن لیوانی بود بهش چشم دوخت...
کوک_آممم...چیزه ینی...نمیخوام زیاد وقتتون و بگیرم...من یه نوشیدنی شیرین و یه تیکه کیک انبه میخوام...!
دختر منویی رو جلوی کوک گذاشت و بدون حرف منتظر موند...
کوک_خب...من اطلاعاتی ازین نوشیدنی‌ها ندارم پس لطفا پیشنهاد خودتون رو بدید...!
دختر با یه بند مشکی موهاشو بالای سرش بست و طرف دیگه‌ای چرخید...
کوک چشمشو روی میز چرخوند...
نگاهی هم به منو انداخت...
انقدر اسم نوشیدنیا عجیب و غریب بود ک از خوندن ادامه‌اش پشیمون شد.‌..
باریستا از تو یخچال کنارش کیکی رو بیرون آورد...
کیک با خامه سفیر تزئین شده بود و وسطش با پوره انبه پر شده بود...
همون کیک رو توی بسته‌بندی گذاشت و نوشیدنی رو کنارش قرار داد...
کوک_اما این خیلیه...!
باریستا نگاهی به پشت کوک انداخت...
کوک سرشو چرخوند و با شوگا مواجه شد...
کوک_هیونگ...!
شوگا_بریم...!
کوک_ولی من هنوز حساب نکردم...!
شوگا_نیازی نیست...!
کوک متعجب به دختر نگاه کرد...
اما دختر حتی نیم نگاهی بهش ننداخت...
شوگا دستش و دراز کرد ک کیک و برداره...
دختر لیوان دیگه‌ای سمت کوک گرفت...
حرفشو با منظور زد...
باریستا_فقط خودت بخور...!
کوک تشکر کرد و لیوان و گرفت...
سمت شرکت راه افتادن...
کوک_هیونگ میشناختیش...؟!
شوگا_اوهوم...!
کوک ابرویی بالا انداخت و دیگه چیزی نپرسید...

Just laugh once moreWhere stories live. Discover now