کوک نگاهی به جای خالی جیمین انداخت...
کوک_هیونگ...کاش هیچوقت رئیستون و دعوت نمیکردی...از خود راضی...!
شوگا با مشت زد رو میز...
همه با تعجب نگاش کردن...
روشو کرد سمت کوک و بهش لایک نشون داد...
کوک_باهات موافقم خرگوش کوچولو...!
کوک_یا...گربه خوابالو...!
جیهوپ سری از تاسف تکون داد...
کوک_آییش...من میرم برای جیمین یه نوشیدنی شیرین بیارم...اینجوری حالش خوب میشه...!
هوپ_باشه...من باید یه سر به قسمت عکاسی بزنم... جین...با من بیا...!
شوگا_اووو خب منم میرم بخوابم...!
کوک_مین یونگیییی...!
شوگا_باشه باشه...آممم تو برو نوشیدنی بگیر...منم میام کمکت...!
کوک_چینجا...میخوای بیای اونجا وایسی من و نگا کنی...برو پیش جیمین...!
شوگا_حرف نباشه...!
کوک پوفی کشید و سمت در خروجی حرکت کرد...
کارت خروجش و زد و سمت در رفت...
نگاهش به کسایی افتاد ک داشتن با چند تیکه وسایل و لباس وارد میشدن و حواسش نبود ک جلوشو نگاه کنه...
با کسی برخورد کرد...
ولی بدون اینکه نگاهش کنه تعظیم کوتاه و عذرخواهی مختصری کرد و سمت کافیشاپ اونور خیابون رفت...
به سمت باریستای مورد علاقش قدم برداشت...
کوک_آنیون رومی...!
دختر بزرگتر ازینک کوک اونجوری صداش میکرد کاملا راضی بود چون همه اون و آجوما یا نونا صدا میزدن...
رومی_او کوک...امروز برای خوردن چی اومدی... متاسفانه قبل ازینک برسی همه کیکای توتفرنگیمون تموم شد...!
کوک_آ...اشکال نداره...راستش میخوام برای دوستم یه نوشیدنی شیرین ببرم...و...و یکمی کیک انبه اون عاشقشه...!
رومی_اوو...پس باید به اون سمت مراجعه کنی...!
کوک سرشو چرخوند...
دختر دیگهای ک اونطرف سالن کار میکرد..." استایل دختر باریستا "
اوه امکان نداشت...
اون حتی اعصاب گرفتن سفارشات و نداشت...
کوک_رومیا...برام سواله ک تا الان چجوری اخراج نشده...بار اولی ک خواستم باهاش حرف بزنم نزدیک بود اون لیوانش و تو سرم خورد کنه...!
رومی خنده ریزی کرد...
رومی_آنی(نه)...اینجوریام نیست...ولی همون بهتره زیاد حرف نزنی...هنوز بعد این چندسالی ک اینجا کار میکنه من نتونستم هیچ حرفی ازش بکشم...!
کوک_اوو...باشه ممنون رومی...!
کوک قدماشو آهسته برداشت و روی صندلی جلوی اون دختر نشست...
دختر همونجوری ک با دستمال توی دستش مشغول خشک کردن لیوانی بود بهش چشم دوخت...
کوک_آممم...چیزه ینی...نمیخوام زیاد وقتتون و بگیرم...من یه نوشیدنی شیرین و یه تیکه کیک انبه میخوام...!
دختر منویی رو جلوی کوک گذاشت و بدون حرف منتظر موند...
کوک_خب...من اطلاعاتی ازین نوشیدنیها ندارم پس لطفا پیشنهاد خودتون رو بدید...!
دختر با یه بند مشکی موهاشو بالای سرش بست و طرف دیگهای چرخید...
کوک چشمشو روی میز چرخوند...
نگاهی هم به منو انداخت...
انقدر اسم نوشیدنیا عجیب و غریب بود ک از خوندن ادامهاش پشیمون شد...
باریستا از تو یخچال کنارش کیکی رو بیرون آورد...
کیک با خامه سفیر تزئین شده بود و وسطش با پوره انبه پر شده بود...
همون کیک رو توی بستهبندی گذاشت و نوشیدنی رو کنارش قرار داد...
کوک_اما این خیلیه...!
باریستا نگاهی به پشت کوک انداخت...
کوک سرشو چرخوند و با شوگا مواجه شد...
کوک_هیونگ...!
شوگا_بریم...!
کوک_ولی من هنوز حساب نکردم...!
شوگا_نیازی نیست...!
کوک متعجب به دختر نگاه کرد...
اما دختر حتی نیم نگاهی بهش ننداخت...
شوگا دستش و دراز کرد ک کیک و برداره...
دختر لیوان دیگهای سمت کوک گرفت...
حرفشو با منظور زد...
باریستا_فقط خودت بخور...!
کوک تشکر کرد و لیوان و گرفت...
سمت شرکت راه افتادن...
کوک_هیونگ میشناختیش...؟!
شوگا_اوهوم...!
کوک ابرویی بالا انداخت و دیگه چیزی نپرسید...
YOU ARE READING
Just laugh once more
Romanceپایان یافته :/ از نظر کیم تهیونگ زندگی فقط یه اجباره... اجباری که فقط منتظره تا پایانش برسه... لبخند...این برای کیم تهیونگ خیلی مسخرس... اون حتی بلد نیست چجوری باید شاد باشه... اما درست لحظهای ک نور امیدش و پیدا میکنه... توی بدترین منجلاب زندگیش فر...