😶🚫chapter 6 (jin)

206 40 0
                                    

جیمین کولشو روی زمین کشید و بعد از با کردن در اتاق شوگا اونو روی کاناپه انداخت...
+اهه...تموم شد هیونگ...!
برگه‌هارو روی میز شوگا گذاشت و روی کاناپه ولو شد...
شوگا_اووم...اگر اینبار کیم تهیونگ بخواد ایراد بگیره همین برگه‌ها رو میکنم تو...!
+هیونگ...!
شوگا با دقت یه برگه رو وارسی کرد...
لبخند ریزی زد...
شوگا_چیمی...این چیه...؟!
جیمین با فکر اینک جیزی و اشتباه انجام داده سیخ نشست...
نگاهی به برگه انداخت...
چشماش گرد شد و سریع برگه رو از دست شوگا بیرون کشید...
+چ...چیزی نیست هیونگ...!
حتما وقتی داشته تمومش میکرده و کوک با حول وارد اتاق شده خواسته قایمش کنه اشتباهی بین برگه‌ها گذاشتتش...
با استرس به شوگا نگاه کرد...
شوگا_اوو...داره دیر میشه...بریم...!
سمت اتاق جلسه حرکت کردن...
جیمین آستین سوگا رو کشید...
+هیونگ...!
شوگا_خیالت راحت...اصا...من چیزی ندیدم...!
جیمین خندید...
وقتی وارد اتاق جلسه شدن جز جین و هوپ کس دیگه‌ای نبود...
شوگا سوالارو روی میز گذاشت...
شوگا_میرم دنبال کوک تا تهیونگ نیومده...!
بقیه سری تکون دادن...
تقریبا کل اداره رو گشته بود...
سمت در خروجی رفت تا شاید بتونه تو کافه پیداش کنه...
نگاهش به ماشینی ک ازش پیاده شد افتاد...
کوک_مرسی هیونگ...برگشتیم خونه جبران میکنم... خدافظظظظظ...!
صداش و شنید و بعد کوک بدون توجه به شوگا دوید و باهاش برخورد کرد...
قبل ازینک رو زمین بیفته شوگا بازوشو گرفت...
کوکبهش نگاه کرد و خواست ازش تشکر کنه ک اخمشو دید...
کوک_چیزی شده...خیلی دیر کردم...؟!
شوگا نگاهشو به ماشینی ک داشت از محوطه خارج میشد داد..‌.
شوگا_مگه پیش جیمین نمیموندی...؟!
کوک صاف وایستاد و با تعجب بهش نگاه کرد...
کوک_چرا ولی...خب یه مهمون براش اومد و منم دیگه...وایسا ببینم...چرا باید توضیح بدم...؟!
شوگا_اون کی بود...؟!
کوک_یاااا...چیکار داری..‌.!
شوگا دستش و تو جیبش برد...
نمیخواست بیشتر اصرار کنه...
سمت آسانسور راه افتاد...
وارد اتاق جلسه ک شدن تهیونگم رسیده بود...
تهیونگ_اومدین...خیل خب...میتونیم شروع کنیم...!
شوگا کنار جیمین نشست و کوک هم مجبور شد کنار جیهوپ بشینه...
تهیونگ_خب هوپ...از عکاسمون راضی‌ای...؟!
هوپ دستشو توی موهاش کشید...
هوپ_هاها...!
نگاهشو به جین داد و جین با چشماش براش خط و نشون کشید...
هوپ_آره....خیلی خوبه...عالیه...!
تهیونگ با ابروهای بالا رفته نگاش کرد ولی چیزی نگفت...
طراحایی ک جیمین و شوگا کشیده بودن و بررسی کرد‌...
تهیونگ_میبینم ک حسابی کار کردی پارک جیمین...!
جیمین لبخندی زد و به شوگا نگاه کرد...
شوگام با سرش تایید کرد.‌‌..
تهیونگ_جئون...برنامه رو بده...!
کوک پوشه تو دستش و زیر و رو کرد...
کوک_م...من...جا گذاشتمشون...!
تهیونگ_چی...جئون تو یه دستیاری اگه بخوای این چیزای ساده رو فراموش کنی پس بهتره استعفا بدی...!
کوک به شوگا نگاه کرد.‌..
انتظار داشت مث همیشه پشتش در بیاد...
ولی شوگا حتی نگاهش نمیکرد...
ساکت بود...
حق داشت کو کبا تندی جوابش و داده بود...
تهیونگ سری از تاسف تکون داد و از جاش بلند شد...
تهیونگ_جیمین بیا اتاقم...درضمن...آقای کیم...عکسارو امروز نیاز داریما...!
جین سری تکون داد...
جیمین همراه تهیونگ از اتاق خارج شدن و بعدش هم جین و هوپ...
شوگا هم بعد از برداشتن چنتا برگه اضافی و وسایلش سمت در رفت...
هنوز از در خارج نشده بود ک صدای گریه کوک متوقفش کرد...
نمیتونست همینجوری بره...
شاید میتونست بهش بی‌محلی کنه...
ولی صدای هق هقش نمیذاشت..‌.
پشت کوک ایستاد...
صندلیش و سمت خودش چرخوند...
شوگا_چرا گریه میکنی...؟!
کوک لباس شوگا رو تو مشتش گرفت و اونو کمی کشید...
با چشمای شیشه‌ایش به شوگا چشم دوخت...
کوک_ببخشید...!
شوگا بی اختیاردستش و سمت صورتش برد و اشکاشو پاک کرد...
شوگا_برای چی...؟!
کوک_نباید اونجوری جوابت و میدادم...من...من معذرت میخوام لطفا بهم بی توجهی نکن...!
شوگا لبخندی زد و دستش و نوازشگرانه روی کمر باریک کوک کشید...
شوگا_باشه بخشیدمت...!
دست کوک و کشید و اونو به اتاقش برد...

Just laugh once moreWhere stories live. Discover now