تهیونگ نگاهی به جیمین انداخت...
از روی مبلی که نشسته بود پایین اومد و جلوی پای جیمین روی زمین نشست...
تهیونگ_جیمینا...من...من نمیخواستم...نمیخواستم...!
جیمین با گوشه آستینش اشکاشو پاک کرد و دست تهیونگو که تعلل داشت دستشو بگیره رو بین دستاش گرفت...
+نه تقصیر تو نیست...اگر تو منو دوست نداشتی...من الان زنده نبودم...!
تهیونگ لبخندی زد و از جاش بلند شد...
کنار جیمین روی مبل نشست و محکم بغلش کرد...
سالها بود بعد از مرگ پدر و مادرش یه قطره اشک نریخته بود...
با اینحال باز بغضشو قورت داد...
بوسهای روی موهای جیمین گذاشت و نگاهشو به نامجون داد...
اما اون کوچکترین نگاهی بهش ننداخت...
ینی اونم ازش ناراحت بود...جیمین روی صندلی عقب خوابش برده بود...
تهیونگ دودل سعی داشت که حرفی بزنه...
اما فقط لبهاش باز میشد و هیچ صدایی ازشون خارج نمیشد...
نامجون بالاخره نگاهشو از جلو گرفت و کوتاه به تهیونگ نگاه کرد...
فکر نمیکرد موضوع همچین چیزی باشه...
تهیونگ آب دهنشو صدادار قورت داد و بالاخره لب زد...
تهیونگ_متاسفم...!
نامجون متعجب بهش نگاه کرد...
نامجون_برای چی...؟!
تهیونگ سرشو پایین انداخت و با انگشتاش بازی کرد...
تهیونگ_برای اینک...اون کسی که تو فکر میکردی نیستم...من نمیخوام هیچکدومتون ازم ناراحت باشید...!
نامجون لبخندی زد و دستشو سمت دست تهیونگ برد...
انگشتاشونو به هم گره زد و دست تهیونگو روی پای خودش گذاشت...
نامجون_کی گفته ازت ناراحتم...!
تهیونگ_واقعا...ناراحت نیستی...؟!
نامجون_نه...!
تهیونگ لبخندی زد...
تو یه حرکت خودشو جلو کشید و بوسهای روی گونه نامجون گذاشت...
چال روی گونه نامجون عمیقتر شد...
نامجون_کیم تهیونگ...حواست هست که دارم رانندگی میکنم...!
تهیونگ_نه...من فقط حواسم به اون دوتا چاله است...!
نامجون وقتی فهمید که منظور تهیونگ از چاله چیه خنده بلندش توی ماشین پیچید...
اما با یاداوری اینک جیمین خوابه دستش و روی دهنش گذاشت...
نامجون_اوه شیت...!
تهیونگ_کیم نامجون شی...؟!
نامجون_بله کیم تهیونگ شی...؟!
تهیونگ_من...خیلی تغییر کردم...ینی...یجورایی...کلا تغییر کردم...مشکل از منه...؟!
نامجون متعجب گفت...
نامجون_مشکل...چه مشکلی...اوه...اینکه تو خجالتیتر...مهربونتر...کیوتتر و حسودتر شدی ک مشکل نیست...!
تهیونگ_نامجونا...تو همهشونو گفتی دیدی...!
نامجون_ولی من این ته ته رو خیلی بیشتر از اون کیم تهیونگ دوست دارم...!
تهیونگ_واقعا...؟!
نامجون سری تکون داد...نامجون جیمین و روی دستاش بلند کرد و تهیونگ دد ماشین و بست....
تهیونگ_منم باید بغل کنی...!
نامجون لباشو بهم فشرد و با اطمینان سر تکون داد...
نامجون_هروقت جیمین راضی شد از بغلم بیاد پایین...!
تهیونگ_یاااا...نامجونااا...!
نامجون در خونه رو با پاش هل داد و با دیدن صحنه مقابلش از جاش ایستاد...
هوپ_وادافاک...این کیم تهیونگه...؟!
جین_هیونگ...؟!
شوگا_تهیونگ...اه فکر نمیکردم به این زودی خودت و ببازی...!
تهیونگ با اخم به کوک نگاه کرد...
تنها کسی که چیزی نگفته بود اون بود...
کوک_اوه خب...من حرفی ندارم...!
چشم غرهای به همشون رفت و با اقتدار سمت اتاقش قدم برداشت...
تهیونگ_نمیدونم راجب چی صحبت میکنید...!
صدای خندههای ریز جیمین و شنید و قدماشو تندتر کرد...
تهیونگ_آیییش...عابروم رفت...!
بعد در اتاق و محکم بست...
هوپ_واو...نامجون شی...عالی بود...مثل اینک...کیم تهیونگ بزرگ برای تو مث یه بیبی میمونه...!
تهیونگ_نامجونااااا...اوه نه...کیم نامجون شییییی...!
نامجون خنده بلندی کرد و همونطوری ک جیمین بغلش بود سمت اتاق تهیونگ رفت...
نامجون_اذیتش نکنید...!
جین_اوووو...هیونگ...خوشبحالت ددیت ازت حمایت میکنه...!
هوپ_جین...؟!
جین_او ببخشید هوپییی...منظورم این نبود...!
جین دنبال هوم رفت تا سعی کنه حرفی که زده بود رو درست کنه...
تهیونگ_نامجون شیییییی...!
نامجون_اومدممممم...!
یونگی_عاح خرگوش کوچولو...دوستت خیلی خوشبخته...ولی نه به اندازه تو...!
کوک خرگوشی خندید و تو بغل یونگی نشست تا بقیه فیلمشونو تماشا کنن...
YOU ARE READING
Just laugh once more
Romanceپایان یافته :/ از نظر کیم تهیونگ زندگی فقط یه اجباره... اجباری که فقط منتظره تا پایانش برسه... لبخند...این برای کیم تهیونگ خیلی مسخرس... اون حتی بلد نیست چجوری باید شاد باشه... اما درست لحظهای ک نور امیدش و پیدا میکنه... توی بدترین منجلاب زندگیش فر...