تهیونگ به نتایج کارهای چند ماه اخیر نگاهی انداخت...
سری از تاسف تکون داد...
تهیونگ_اینجوری نمیشه...هر روز داریم افت میکنیم... انگار قراره جامونو به بقیه بدیم...!
از جاش بلند شد و دستاشو توی جیبش برد و دور میز قدم زد...
تهیونگ_خوب گوش کنید...وقت برای تلف کردن نداریم...فردا باید مدلهای جدید رو منتشر کنیم...کوک با مدلها تماس بگیر و اطلاع بده بیان...جیهوپ...همه لباسا رو چک کن مشکلی نباشه...جین از بابت عکاسا خیالت راحت باشه...!
+اما...!
همه متعجب به جیمین زل زدن...
+مشکل پس رفتمون همینه...مدلهای تکراری... مدلهامون بد نیستن...اما تکرارین شما چندسالی ک این شرکت و دارید و هنوزم از اون مدلها استفاده میکنید...باید مدل جدید بیاریم...!
تهیونگ کمی به حرف جیمین فکر کرد...
منطقی بود...
اما....
جین_الان...روز قبل از انتشار چجوری میتونیم یه مدل گیر بیاریم و اونم قبول کنه ک کار مارو انجام بده...؟!
این همون حرفی بود ک تهیونگ میخواست بزنه...
قبل اینک بقیه چیزی بگن در باز شد...
نامجون از در تو اومد و روبه همه گف...
نامجون_معذرت میخوام زیاد وقتتونو نمیگیرم...کوک یه لحظه بیا...!
جین لبخند زد...
+میتونیم...از خودمون استفاده کنیم...!تهیونگ و نامجون و شوگا و جیهوپ لباس پوشیده جلوشون ظاهر شدن...
جین_واو جیمین...تو بینظیری...بجنبید وایستید....نور و تنطیم کن...گرمای قسمت بالا کمه...!
دستیار کاری رو ک جین گفته بود انجام داد...
+هیونگ...یکم کج تر وایستا...اه نه...!
جیمین جلو رفت و به نامجون اون چیزی ک مد نطرش بود و نشون داد...
جین_همینجوری خوبه...تکون نخورید...!
+هیونگ نظرت چیه یدونه دست جمعی بگیری...!
جین_اوهوم...فکر بدی نیست باید امتحانش کنیم هنوز وقت هست...اما...اینجوری خیلی مصنوعیه...کوک برو اتاق پرف یه لباس بنفش روی رگاله بپوشش...!
کوک سری تکون داد...
کمی بعد برگشت...
جین دروبین و روی میز گذاشت و سمت شوگا رفت...
جین_خیل خب...بشین اینجا...کوک بیا...اینجا...دستت و بزار پشت مبل...یه جوری خم شو انگار داری میفتی...!
عکسای شوگا و کوک به خوبی گرفته شد...
جین_آمممم...جیمین نوبت توعه...فکر کنم لباس لیای ک خودت طراحی کردی خوب باشه...اونو بپوش...!
پارتنر کیم تهیونگ بودن آسون نبود...
نتنها اون بلک جیمین حتی نزدیک نامجونم میشد قلبش تندتند میزد...
این دیگه چجور دوگانگی بود...
اما جین بدترش کرد وقتی ازشون یه ژست یه نفره خواست...
جین_بشین...دستت و قفل کن دور زانوهات آهان... مماس باهاش وایستید...خوبه...جیمین سرت و بگیر بالا اونارو نگاه کن...!
جین عکس و گرفت و در آخر نگاهی بهش انداخت...
جین_عالی شد...این عکس و بزنید تیتر سایت...!
تهیونگ_هی کیم سوکجین بجای من دستور میدی...؟!
جین شونهای بالا انداخت...
تهیونگ_بده من دوربین و جای تو و جفتت خالیه...!
جین نگاهی به جیهوپ انداخت...
جین_میخوای از قیافه هندسامم استفاده کنی...؟!
تهیونگ_بالاخره باید یه نفعی برام داشته باشی...!
جین_بیشعور...!
تو فاصلهای ک جین رفت لباسشو عوض کن تهیونگ نگاهی به عکس سه نفرهشون انداخت...
به قول جین شاهکار بود...
نگاهی به جیمین انداخت...
تو فکر بود...
نامجون_کیم تهیونگ...!
تهیونگ سرشو چرخوند...
نامجون_میخوام حرف بزنیم...!
تهیونگ سرشو تکون داد...
تهیونگ_شوگا...تو عکس بگیر...!
شوگا دوربین و از دست تهیونگ گرفت و بعد تهیونگ همراه نامجون سمت اتاقش رفتن...
تهیونگ_میشنوم...!
نامجون_میدونم جیمین و دوست داری...ازونجایی ک هم قیمشی و هم قراره کنارش بمونی پس دیگه لازم نیست نگران چیزی باشم...من امشب برمیگردم جیجو...شاید برای سر زدن بهش دیگه نیام...اما حواسم بهت هست کیم تهیونگ...اذیتش نکن...!
تهیونگ_الان تو داری بهم یاد میدی ک چیکار کنم...؟!
نامجون_انقدر یک دنده نباش...من فقط خواستم حرفمو بزنم...دیگه اینجا کاری ندارم...!
سمت در حرکت کرد...
تهیونگ حرفی نزد...
میخواست برگرده جیجو...
چرا کسی بهش چیزی نگفته بود...
اصلا چرا براش مهم بود...
نگاهشو به بیرون داد...
جیمین مظلوم و یواشکی به نامجون چشم دوخته بود...
کوک توی بغل نامجون بود...
یه خدافظی ساده بود...
اما تهیونگ نمیخواست خدافظی کنه...
چند دقیقه بعد شرکت حسابی ساکت بود...
جین و جیهوپ برای چاپ عکسا خودشون به چاپخانه رفته بودن...
کوک و شوگا برای بدرقه نامجون رفته بودن فرودگاه...
تهیونگ بعد از چک کردن مختصر سایت کامپیوتر و خاموش کرد و از جاش بلند شد...
صدای فین فین یکی توجهشو جلب کرد...
قدماشو سمت صدا برداشت...
در اتاق پرو و باز کرد و با جیمین مواجه شد...
جیمین با دیدن تهیونگ از تو آینه اشکشو پاک کرد و سعی کرد عادی بشینه...
تهیونگ_جیمین...؟!
جیمین نگاه کوتاهی به تهوینگ انداخت...
لب پایینش لرزید...
تهیونگ جلوتر رفت و بغلش کرد...
جیمین سرشو به سینه تهیونگ فشار داد...
تهیونگ_گریه نکن...میدونی ک دوست ندارم...!
+هق...هق...چرا...هق..رفت...؟!
تهیونگ_پارک جیمین...نمیتونی همه رو بزور توی زندگیت نگه داری..!
+ولی...!
تهیونگ_هییش...بلند شو...میریم خونه...!
YOU ARE READING
Just laugh once more
Romanceپایان یافته :/ از نظر کیم تهیونگ زندگی فقط یه اجباره... اجباری که فقط منتظره تا پایانش برسه... لبخند...این برای کیم تهیونگ خیلی مسخرس... اون حتی بلد نیست چجوری باید شاد باشه... اما درست لحظهای ک نور امیدش و پیدا میکنه... توی بدترین منجلاب زندگیش فر...