😶🚫chapter 8 (love)

209 36 0
                                    

جیمین مضطرب بود از همیشه بیشتر...
بیشتر از وقتی ک توی اون انباری تاریک بود...
بیشتر از وقتی ک برای اولین‌بار از زادگاهش رفت...
حتی بیشتر از وقتی ک توی نزدیکترین نقطه به ته بود...
تهیونگ از پشت میزش بلند شد...
آیپدش و روی میز گذاشت و دستاشو توی جیبش برد...
جیمین چندین‌بار صدا زده بود...
اما دریغ از کوتاهترین جوابی...
قدماشو آهسته برداشت و جلوی جیمین قرار گرفت‌...
تهیونگ_جیمین...میدونی چندبار صدات کردم...؟!
جیمین با حول بلند شد...
+من...باید...من باید برم به کوک بگم...!
سمت در هجوم برد....
تهیونگ بازوشو از پشت گرفت....
تهیونگ_کجا...؟!
جیمین برگشت سمت تهیونگ....
+اگ...اگه اومده باشن دنبالم چی...اگه...اگه کوک و پیدا کنن اون چیمیشه...نامجون هیونگم تو دردسر میفته...همه‌چی خراب میشه...حتی منم مجبور میشم برگردم اونجا...!
تهیونگ دستش و از جیبش بیرون آورد و دور کمر جیمین حلقه کرد و خیلی آروم تو آغوشش گرفتش...
تهیونگ_هییشششش...آروم باش جیمین...هیچ اتفاقی برای تو نمیفته...من مراقبتم...!
جیمین تازه آروم شده بود ک با صدای در از بغل تهیونگ بیرون اومد...
کوک_آقای کیم...اینارو...!
نگاهی به جیمین انداخت...
کوک جیمین و خوب میشناخت...
مجله‌های تو دستشو روی میز گذاشت...
دست جیمین و گرفت...
کوک_یه لحظه بیا...!
جیمین لبشو بین دندوناش گرفت...
نگاهی به تهیونگ کرد...
تهیونگ سرشو تکون داد...
کوک جیمین و توی اتاق خودش برد...
کوک_جیمین...!
با صدای محکم کوک فهمید ک قیافش همه‌چی و لو داده...
+هوم...؟!
کوک_چیشده...باز اذیتت کرد...باز چیزی بهت گفت... اینبار اگ چیزی بگه به نامجون هیونگ میگم کلشو...!
+یا یا...ربطی به اون نداره...من...!

جیهوپ رگال لباسا رو زیرو رو کرد...
جین_خیل خب تمومه...ببریدشون انبار...عکسای سری پیش و فرستادی مجله...؟!
هوپ_اوهوم فرستادم...جین...یدقعه دوربینت و بده...!
جین متعجب دوربینشو سمت هوپ گرفت...
هوپ_خیل خب همونجا وایسا...!
جین_یا میخوای از من عکس بگیری...صب کن ببینم... از من نگیر...هوپ...یا جیهوپا...!
جیهوپ توی صدم ثانیه ازش عکس گرفت...
هوپ_نمیدم بزار منم ازت عکس بگیرم عه...!
جین_نمیخوام...بده من...!
جین سمت جیهوپ خم شد...
جیهوپ خودشو عقب کشید و میز و دور زد...
ولی جین متوجه میز نشد و افتاد روش...
جین_آخخخخ...!
جیهوپ نگران دوربین و کنار گذاشت جین و بلند کرد...
هوپ_چیزیت که نشد خوبی...منو نگا کن...!
جیهوپ صورت جین و چرخوند...
و با قیافه از خنده سرخ شدش مواجه شد...
هوپ_ترسوندیم...!
جین به خندیدنش ادامه داد...
جین_خخخ...خیلی بامزه میشی وقتی نگران میشی...!
جیهوپ برگشت و عکسی ک گرفته بود و وارسی کرد...
+کوک...کوک صبر کن...کووووووک...!
کوک از اتاقش بیرون اومد و سمت طبقه همکف از پله‌ها پایین رفت...
جیمین پشتش میدوید و صداش میکرد...
هوپ_جیمینا...چیشده...؟!
+هیونگ...لطفا زنگ بزن نامجون هیونگ بیاد...!
و بعد مثل فشفشه ازونجا غیب شد...
جیهوپ تلفن و برداشت و شماره نامجون و گرفت...

Just laugh once moreWhere stories live. Discover now