جیمین مضطرب بود از همیشه بیشتر...
بیشتر از وقتی ک توی اون انباری تاریک بود...
بیشتر از وقتی ک برای اولینبار از زادگاهش رفت...
حتی بیشتر از وقتی ک توی نزدیکترین نقطه به ته بود...
تهیونگ از پشت میزش بلند شد...
آیپدش و روی میز گذاشت و دستاشو توی جیبش برد...
جیمین چندینبار صدا زده بود...
اما دریغ از کوتاهترین جوابی...
قدماشو آهسته برداشت و جلوی جیمین قرار گرفت...
تهیونگ_جیمین...میدونی چندبار صدات کردم...؟!
جیمین با حول بلند شد...
+من...باید...من باید برم به کوک بگم...!
سمت در هجوم برد....
تهیونگ بازوشو از پشت گرفت....
تهیونگ_کجا...؟!
جیمین برگشت سمت تهیونگ....
+اگ...اگه اومده باشن دنبالم چی...اگه...اگه کوک و پیدا کنن اون چیمیشه...نامجون هیونگم تو دردسر میفته...همهچی خراب میشه...حتی منم مجبور میشم برگردم اونجا...!
تهیونگ دستش و از جیبش بیرون آورد و دور کمر جیمین حلقه کرد و خیلی آروم تو آغوشش گرفتش...
تهیونگ_هییشششش...آروم باش جیمین...هیچ اتفاقی برای تو نمیفته...من مراقبتم...!
جیمین تازه آروم شده بود ک با صدای در از بغل تهیونگ بیرون اومد...
کوک_آقای کیم...اینارو...!
نگاهی به جیمین انداخت...
کوک جیمین و خوب میشناخت...
مجلههای تو دستشو روی میز گذاشت...
دست جیمین و گرفت...
کوک_یه لحظه بیا...!
جیمین لبشو بین دندوناش گرفت...
نگاهی به تهیونگ کرد...
تهیونگ سرشو تکون داد...
کوک جیمین و توی اتاق خودش برد...
کوک_جیمین...!
با صدای محکم کوک فهمید ک قیافش همهچی و لو داده...
+هوم...؟!
کوک_چیشده...باز اذیتت کرد...باز چیزی بهت گفت... اینبار اگ چیزی بگه به نامجون هیونگ میگم کلشو...!
+یا یا...ربطی به اون نداره...من...!جیهوپ رگال لباسا رو زیرو رو کرد...
جین_خیل خب تمومه...ببریدشون انبار...عکسای سری پیش و فرستادی مجله...؟!
هوپ_اوهوم فرستادم...جین...یدقعه دوربینت و بده...!
جین متعجب دوربینشو سمت هوپ گرفت...
هوپ_خیل خب همونجا وایسا...!
جین_یا میخوای از من عکس بگیری...صب کن ببینم... از من نگیر...هوپ...یا جیهوپا...!
جیهوپ توی صدم ثانیه ازش عکس گرفت...
هوپ_نمیدم بزار منم ازت عکس بگیرم عه...!
جین_نمیخوام...بده من...!
جین سمت جیهوپ خم شد...
جیهوپ خودشو عقب کشید و میز و دور زد...
ولی جین متوجه میز نشد و افتاد روش...
جین_آخخخخ...!
جیهوپ نگران دوربین و کنار گذاشت جین و بلند کرد...
هوپ_چیزیت که نشد خوبی...منو نگا کن...!
جیهوپ صورت جین و چرخوند...
و با قیافه از خنده سرخ شدش مواجه شد...
هوپ_ترسوندیم...!
جین به خندیدنش ادامه داد...
جین_خخخ...خیلی بامزه میشی وقتی نگران میشی...!
جیهوپ برگشت و عکسی ک گرفته بود و وارسی کرد...
+کوک...کوک صبر کن...کووووووک...!
کوک از اتاقش بیرون اومد و سمت طبقه همکف از پلهها پایین رفت...
جیمین پشتش میدوید و صداش میکرد...
هوپ_جیمینا...چیشده...؟!
+هیونگ...لطفا زنگ بزن نامجون هیونگ بیاد...!
و بعد مثل فشفشه ازونجا غیب شد...
جیهوپ تلفن و برداشت و شماره نامجون و گرفت...
YOU ARE READING
Just laugh once more
Romanceپایان یافته :/ از نظر کیم تهیونگ زندگی فقط یه اجباره... اجباری که فقط منتظره تا پایانش برسه... لبخند...این برای کیم تهیونگ خیلی مسخرس... اون حتی بلد نیست چجوری باید شاد باشه... اما درست لحظهای ک نور امیدش و پیدا میکنه... توی بدترین منجلاب زندگیش فر...