+نامجون هیونگ...من کیک و سفارش دادم...تو به هوپی هیونگ گفتی...؟!
تهیونگ گوشش و تیز کرد...
راجب چی صحبت میکردن...
+اوهوم...باشه...زود میام...میرم مرخصی بگیرم...!
صدای قدمای جیمین اومد ک به اتاقش نزدیک میشد...
در زد و با شنیدن بله تهیونگ وارد شد...
تهیونگ_کاری داری...؟!
جیمین سرشو تکون داد...
+میتونم زودتر برم...؟!
تهیونگ ابروشو بالا انداخت...
تهیونگ_کجا...؟!
جیمین کمی به میز تهیونگ نزدیکتر شد...
+امروز تولد کوکه...دارم میرم کیک و بگیرم برم خونه هیونگ...!
تهیونگ سری تکون داد و بلند شد...
تهیونگ_باهم بریم...!
+او توام...میای تولد...راستش میخواستم بهت بگما... ولی هیونگ گفت از تولد خوشت نمیاد...!
تهیونگ_اما اینبار فرق داره...تو قراره تو جشن باشی...!
جیمین لبخند ریزی زد...
+من میرم کیک و بگیرم...!
تهیونگ_خب میبرمت...!
+همین کافیشاپ روبهروییه...دور نیست...!
تهیونگ چیزی نگفت و دنبالش راه افتاد...
جیمین در و باز کرد...
+سلام رومی...!
دختری ک میزش درست روبهرو در بود با خنده جواب جیمین و داد...
رومی_سلام جیمین...او کیک و گذاشتم تو یخچال اونور... میتونی بری برش داری...؟!
جیمین سری تکون داد و سمت یخچال رفت...
+رومی...اونی کجاست...کارش دارم...؟!
رومی_الاناس ک بیاد...ایناهاش...!
جیمین کیک و روی میز گذاشت...
+یا...نونا...کجا بودی...زودباش...بیا بریم خونه نامجون هیونگ...!
لی_چخبره...؟!
+تولد کوکه...!
دختر کیک و توی جعبه سفید رنگ گذاشت...
لی_او...باشه...شما برید شاید یکم دیرتر بیام...!
+یااا خب بگو نمیای دیگه...!
لی(دختر باریستا) شونهای بالا انداخت...
لی_من کار دارم باید برم...!
دستی بین موهای جیمین کشید...
لی_خوش بگذره...!
از کنار تهیونگ رد شد بدون کوچکترین نگاهی بیرون رفت....
+اوکی...!
جیمین از جاش بلند شد...
+بریم...باید برای کوک یه چیزی بگیرم...!
تهیونگ سرشو تکون داد...
اما ذهنش درگیر این بود ک چرا انقد قیافه اون دختر براش آشنا بود...
اون حتی یه بارم به این کافیشاپ نیومده بود...
_جیمین...اسم این دختره چی بود...؟!
+لیهان نونا...اوووم...اسمش مین لیهانه...!
تهیونگ ابروهاشو بالا انداخت...
_مین لیهان...خواهر شوگا...؟!
جیمین ادامه جمله تهیونگو نشنید...
سوار ماشین شدن و سمت مغازه مورد نظر جیمین حرکت کردن...+هیییس...الان میاد...!
صدای قدمای یکی که به در نزدیک میشد اومد...
زنگ در و زد...
کوک_نامجون هیونگ...؟!
نامجون لبخندی زد و دستش و دور فشفشه گرفت...
کوک_آیییش...رمز چند بود...؟!
بالاخره در و باز کرد و اومد تو...
+تولدت مبارککککک...!
نامجون فشفشه هارو روی کیک گذاشت...
شوگا شمعارو روشن کرد...
+آرزو کن بعد...!
کوک ک هنوز تو شک بود دستاشو به هم گره زد و چشماشو بست...
بعد چند ثانیه شمارو فوت کرد...
شوگا چراغارو روشن کرد...
جیهوپ کم کم بهشون نزدیک شد انگشتش و توی کیک زد و روی صورت کوک مالید...
کوک_یااا هیونگ...!
جیهوپ از خنده غش کرد...
اون ور لپشم شوگا کمی خامه مالید و همه خندیدن...
+زودباش بیا بشین...هیونگ...کلاهشو بزار سرش...!
نامجون یه کلاه خرگوشی گذاشت سر کوک...
شوگا_عه خرگوش خرگوشی...!
کوک_من خرگوش نیسم...!
شوگا کنار کوک نشست...
شوگا_خیلیم هستی...!
چیزی نگذشته بود و میز پر از کادوهای جورواجور بود..
کوک نگاهشو چرخوند و دست به سینه روبه شوگا گفت...
کوک_کادوم کو...؟!
شوگا دستشو دور شونههای کوک انداخت...
شوگا_فردا میبینیش...!
کوک_خب الان ک از کنجکاوی میمیرم...!
شوگا لبخندی تحویلش داد...
YOU ARE READING
Just laugh once more
Romanceپایان یافته :/ از نظر کیم تهیونگ زندگی فقط یه اجباره... اجباری که فقط منتظره تا پایانش برسه... لبخند...این برای کیم تهیونگ خیلی مسخرس... اون حتی بلد نیست چجوری باید شاد باشه... اما درست لحظهای ک نور امیدش و پیدا میکنه... توی بدترین منجلاب زندگیش فر...