part10: Endless ocean without beginning

223 59 104
                                    

قسمت دهم: ( Endless ocean without beginning )

اقیانوس بی‌پایان و بی‌آغاز...

کم کم همهمه‌ی اطرافش خاموش شد؛ مژه‌هایش روی هم لغزید. اطرافش میان هاله‌ای از سکوت و سکون شناور شد و تنها صدای بوسه‌های نرمِ لب‌هایی بود که روی لب‌های کوچکش لیز می‌خورد و لرزش دستانش را بیشتر می‌کرد، لرزش تنش را، چشمانش، قلبش.

ثانیه‌های کوتاهی که گویی او را درون اعماق آب کرده بود و صدای امواج آب، صدای محوی که اسمش را صدا می‌زد و کم کم، صدای نفس‌های ممتد و صدا زدن‌های نگرانش.

تهیونگ: جونگ‌کوک! صدامو می‌شنوی؟! حالت خوبه؟

پلک‌هایش را از هم گشود و نگاهش را به نگاه نگران و کهربایی مرد دوخت، رد چشم‌هایش، آرام سُرخورد و روی لب‌های براقش که میان تاریکی نمایان بود انداخت؛ بی‌هوا سرش را بالا و پایین کرد.

ناگهان صحبت‌های روسیِ افراد حاضر در بیرون آن مخفیگاه مرموز و کوچکی که درونش گیر افتاده بودن؛ روی گوش‌هایش نشست.

ـ فرار کرد؛ لعنت بهش!

ـ برید بیرون! سریع...‌ سریع دروازه‌های ورود رو ببندید.
پسرک چشمانش را از سوراخ درون دیواری که هاله‌ی کوچک نوری را میان صورتشان پراکنده می‌کرد؛ نگاهی به بیرون انداخت و سعی کرد بی‌توجه به نوازش‌های بی‌اراده‌ی مرد که درآغوشش بود و گرمای تنش و تپش‌های قلب‌هایشان را که میان هم ادغام شده بود را، نادیده بگیرد.

کم کم سربازهای درون اتاقک خارج شدن که باعث شد پسرک نفس عمیقی بکشد و سرش را روی شانه‌ی مرد قرار دهد.

کوک: بلاخره.

جوزف: هی، تهیونگ! حالتون خوبه؟!

مرد میانسال دستانش را بیشتر دور تن پسرک سفت کرد و او را از دیوار مخروب دور کرد، با کمرش فشاری به دیوار وارد کرد که با صدای بلندی روبه محوطه‌ی اتاقک بازشد.

جوزف: مسیح! فکر کردم دیگه با اون تیربارا نقطه‌ی سالم رو تنتون نباشه.

مرد بی‌توجه به سخنان مرد انگلیسی، پسرک را همراه خود از آن فضای تنگ بیرون آورد و باعجله اطرافش را بررسی کرد و گفت:

ـ زود باش جوزف؛ وقت برای صحبت کردن نداریم.

جوزف با دیدن چهره‌ی جدیه دوستش و نگاه گنگ و خسته‌ی پسرک آسیایی، اینبار با جدیت آنها را همراهی کرد و وارد انتهای راهروی آن محل مخروبه شدند.

جونگ‌کوک نگاهش را به پنجره‌ی کوچک انتهای راهرو، که طناب کلفتی از آن آویزان بود، ابروانش را بالا انداخت و نگاهش را به چهره‌ی عرق کرده‌ی مرد انداخت که باعجله درحال بستن طناب دور کمرش بود و گرمای صورت ملتهبش را از فاصله‌ی کم روی صورتش حس می‌کرد.

𝐒𝐧𝐨𝐰 𝐠𝐥𝐨𝐛𝐞/𝐓𝐚𝐞𝐤𝐨𝐨𝐤Where stories live. Discover now