part20:forgive me sinner

126 18 8
                                    

قسمت بیستم:( forgive me sinner)

من رو ببخش گناهکار.....

می گفتند که بهشت پر از هوای آزاد و صدای آواز پرنده ها است.رودخانه ای از آب زلال و شیرینی که انتهای مسیراش به دریایی که لب ساحل طلایی رنگش پر از موجودات افسانه ای و زیبا است.

این وعده ای بود که خدا به بشر داد تا پاکدامن بمانند.

اما من بنده ای بودم که به نام عشق گناهکار بود.من به تبعیدگاه جهنم گره خورده بودم اما بهشت را قبل ازجهنم یافته بودم،هرچند کوتاه اما لبخند آرام و نوازش های سطحی و ملایمش.

من بهشت را در چهارچوب آغوشش پیدا کردم.برای بازوهای درخت های سیب و انارش،برای رود زلال نور چشمانش،برای لبخندش،برای....لبخندش.....


صدای پوتین هایی که محکم روی زمین کوبیده می شد،پشت دروازه ی بزرگ قصر و همهمه ی اشراف زاده های انگلیسی را به بالا برده بود و نگاه پراز شوک،عصبانیت،ترس و ابهام را می توانست رو پایه ی های به زمین کوبیده شده ی تنش حس کند.

ـ پس از قبل قصد شورش رو داشتید که اینجا مخفی شده بودید؟!....

پسرک نگاه خونسردش را به طرف پادشاه ژاپنی دوخت و به  سردی پاسخ داد.

یونگی:من فقط می خوام به چیزی که هستم برگردم!!....

پادشاه ناروهیتو به دو محافظی که پشت او گارد گرفته بودند اشاره کرد که سلاح خود را پایین بیاورند و نگاه خشکش را به چهره ی پیروزمند دیمیتری که پشت پسرک ایستاده بود انداخت.

ناروهیتو:بهتر این بحث رو به یک جای دیگه موکول کنیم تزار!!...

پسرک سرش را تکان داد و به خشکی از مقابل کیم تهیونگ و جونگکوک،همراه دیمیتری گذشت.

نگاه گیج جونگکوک روی قامت برادرش چرخید و تا لحظه ای که از دیدش کاملا خارج شود.

کوک:اینجا چخبره؟!!....

مرد میانسال با عصبانیت چنگی به کتش زد و درحالی که تیر نگاه خشمگینش را روی مردی که چند متر آن طرف تر ایستاده بود انداخت،دندان هایش را روی هم می سایید.

تهیونگ:بلاخره متوجه میشیم جونگکوک!!...

لحظه ای بعد شاهزاده بریتانیایی با عجله جشن را منهدم کرد و مردمی که از اتفاق لحظاتی پیش همچنان در گوش هم پچ پچ می کردند را به طرف خروجی هدایت کرد و خود با عجله به همراه ماریایی که رنگ پریده به نظر میرسید به داخل قصر برگشت.

مرد میانسال با عجله به طرف اقامتگاهی که داشتند برگشت و به دنبال پسرکش گشت که با انجام آن کار تمام نقشه هایش را نقشه برآب کرده بود.

هوسوک:یونگ...مین یونگی!!...یونگ....

خدمتکار با دیدن حالت هراسان اربابش با عجله به طرفش رفت و گفت:

𝐒𝐧𝐨𝐰 𝐠𝐥𝐨𝐛𝐞/𝐓𝐚𝐞𝐤𝐨𝐨𝐤Where stories live. Discover now