پیشاپیش از بوجود اومدن هر نوع غلط املایی معذرت میخوام یکم حالم خوش نیس ببخشید 💚💔
.
.
.
.یانگ در حالی که موهای ییبو را نوازش میکرد با چشمان پر اشک پسرک خیره شد ؛ بو خوبی؟
پسرک حتی نایی برای سر تکان دادن هم نداشت
یانگ انگشتان بلند پسرک را نوازش کرد ؛ بو خواهش میکنم هق هق نکن بذار اشکات بیان بیرون بغض نکن داداشی من.
.ییبو آرام نگاهش را از پنجره گرفت ؛ یعنی میشه یه روز من و یادش بیاد؟یانگ حرفی نزد گذاشت تا پسرک کمی خود را با سخن گفتن تخلیه کند .
ییبو؛ اگه قبل از اینکه یادش بیاد من بمیرم چی؟اینجا یانگ هم نتوانست جلوی خود را بگیرد و اشک از چشمانش جاری شد ضربه ای آرام به بازوی برادر کوچکش زد ؛ غلط کرده یادش نیاد توهم غلط میکنی بمیری
ییبو لبخندی زد ؛ هیونگگگگ
یانگ تقریبا فریاد زد ؛ بلهههههههه
ییبو ؛ بگو جان غلط نکرده
یانگ ؛ نمیگم
ییبو ؛ هیونگ با تو ام بگو جان من غلط نکردهیانگ ؛ نمیگم اینقده لوسش کردی به این روز افتادین
ییبو باز هم به پنجره خیره شد؛ کاش لوسش میکردم اون بود که همیشه منو بغل میکرد اون بود که منو میبوسید اون بود که برام غذا درست میکرد اون بود همش اون بود اون بود که منو لوس میکرد .
آهی کشید
هیونگ من هیچ وقت لوسش نکردم خیلی وقته حسرتشو میخورم .یانگ ییبو را در آغوش گرفت گذاشت تا هق هق برادر کوچکش شانه اش را نمناک کند.
نوازشش میکرد نوازشش همچون جان برای او نبود اما آرامشی که از تنها برادرش میگرفت ضربان قلبش را آرام میکرد .ییبو میف میف کنان خودش را به بازوی یانگ مالید ؛ هیونگ
یانگ ؛ هوم
ییبو؛ هیونگ منو ببر خونه
یانگ ؛ چی؟
ییبو ؛ میخوام تا پیدا شدن پیوند تو خونمون باشم پیش هانی
ودوباره سرش رو روی شونه یانگ گذاشت .
یانگ لبخندی زد ؛ اگر کار بینی قشنگتون با لباس پونصد هزار یوانی من تموم شده بریم تا ترخیصت کنم .ییبو نالید ؛ هیونگگگگگگگ
یانگ ادای پسرک را در آورد ؛ بلههههههههه
ییبو ؛ هیونگ دلت میاد؟
یانگ ؛ نه نمیاد بریم وانگ کوچولو
ییبو اخمی کرد و به سمت کمد رفت ..
.
..
این همه زندگی بود که در کنار ماها داشتی میدونم خیلی هاش سخت بود خیلی هاش طاقت فرسا ولی میدونم باید با این درد کنار بیای مورد های بیشتر از تو هم بودن جان که بعد از آسیب به هیپوکامپ مغزشون با کامبک مموری تونستن حافظه شون رو بدست بیارن .
جان سری تکان داد حالا انگار جایش با ییبو عوض شده بود او کم حرف شده بود و ییبو پر حرف او گوشه گیر شده بود و ییبو به دنبال فردی برای سخن گفتن
سرش را پایین انداخت ؛ گفتی من ته صدات میکردم درسته ؟
YOU ARE READING
my tired heart 🖤 (قلب خسته من)
Fanfictionقلب ها راه خود را پیدا میکنند حتی اگر توان تپش نداشته باشند . . کاپل ؛yizhan❤ vkook ژانر؛ پزشکی .جنایی هیجان انگیز رمانتیک تا کمی انگست