این پارت موزیک داره آخرش هست لینک یوتیوبش
جان برروی زمین کنار تخت نشسته بود نای بلند شدن نداشت .
هانی هم مات و مبهوت پدرانش در جای خود ایستاده بود .
هان با اشاره دستش همه را به بیرون برد . هان یانگ را کنار کشید .؛ یانگ به من بگو درست شنیدم؟
قلب پیدا شده؟
یانگ اشک هایش را پاک کرد آرام برروی صندلی نشست قلب خودش هم توان تپش نداشت آرام نفسی گرفت ؛ آره یه نفر توی بیمارستان لویانگ پیغام فرستاده که یه قلب همسان با بدن ییبو و گروه خونیش پیدا شده
یان یان یونا را آرام برروی زمین گذاشت تا تاتی تاتی کنان به سمت برادر کوچکش برود .
کنار جان نشست و جان را در آغوش فشرد ؛ بلند شو شیائوجان بلند شو الان وقت نشستن نیست
جان نگاهش کرد راست میگفت الان زمان نشستن نبود .
یان یان اشک های جان را پاک کرد ؛ بلند شو تو باید زندگی نابود شدتو از نو بسازی بلند شو جان
حرف هایش قوت قلبی برای جان و امیدی برای ییبو بود .
جان آرام پلک زد و به هانی نگاه کرد که هنوز هم مبهوت آن دو بود براستی کودک لحظه مرگ ییبو را دیده بود یاندیده بود؟
دست به دامن خداوند میزد تا آن را ندیده باشد .
پاورچین پاورچین به سمت کودکش رفت هانی در آغوش کشید ؛ پدر دورت بگرده حرف بزن بامن حرف بزن باهام
کودک هنوز هم در نگاهش ییبو را جست و جو میکرد با نگاه کردن به جان بغضش ترکید ؛ بابایییییییی
جان دستش را در موهای فرفری کودک برد و بوسه ای به پیشانی اش زد ؛ بابایی خوب میشه باشه؟ هوم.؟
هانی خودش را به شانه جان تکیه داد ؛ هوم پدر ممنون که برگشتی
جان نگاهش کرد ؛ خوب میدانست کودکش متوجه اتفاقات میشود میدانست کودکش مهری که از طرف هه سو مجبور بود به او نشان دهد را خوب میشناسد..
.
جان کودک را در آغوش فشرد به استیشن پرستاری رفت ؛ کلید اتاق من کجاست
پرستار آرام کلید را در دستانش گذاشت
قبل از رفتن به اتاق به سمت پرستار برگشت ؛ با پرفسور لی تماس بگیرین بگین یک عمل پسوند اضطراری داریم هرچه سریعتر برگردن .
با شناختی که از خودش و هان داشت میدانست تحمل این کار برایشان بسیار سخت است پس باید به استادشان بسپارند .
کودک را برروی تخت گذاشت به لطف پرستار های همیشه عاشق یخچالش پر بود پس چند شکلات و ابمیوه را برروی تخت کنار هانی گذاشت کنارش زانو زد ؛ بخور پسر قشنگم باید قوی باشی تا از بابایی مراقبت کنیم باشه؟
هانی سر تکان داد و مشغول خوردن شد .
جان هم لباس های بیمارستان را عوض کرد .
بوسه ای به پیشانی هانی زد ؛ الان میگم عمه با بچه ها بیان پیشت خوب؟ من میرم پیش بابایی باید آماده اش کنم
هانی نی ابمیوه را کنار گذاشت ؛ آماده چی ؟
جان با حوصله توضیح داد ؛ باید قلب قشنگشو بایک قلب جدید و سالم عوض کنن تا حالش خوب بشه پس توهم پسر خوبی باش عمه و یونا رو اذیت نکن باشه؟هانی در آغوش جان پرید ؛ یعنی دیگه اینجا درد نمیگره؟
جان ؛ دلم برای همین سوال های زیادت تنگ شده بود ستاره کوچک من نه خوب خوب میشه همینجا بمون اگر خسته شدی با تبلت بازی کن من رفتم .
YOU ARE READING
my tired heart 🖤 (قلب خسته من)
Fanfictionقلب ها راه خود را پیدا میکنند حتی اگر توان تپش نداشته باشند . . کاپل ؛yizhan❤ vkook ژانر؛ پزشکی .جنایی هیجان انگیز رمانتیک تا کمی انگست