P.3 (First Meet)

4.5K 608 29
                                    


£جونگ کوک درو باز کن همین الان!

مادرش با عصبانیت فریاد کشید و صدای خفه و بغض دار پسرشو شنید.

+نمیخوام...مگه زوره؟ نمیخوام ازدواج کنم!

£کوک تو این جمله ی لعنتیو از صبه پونصد بار تکرار کردی و منم هربار بهت گفتم که چاره ای نداری!
همسر آیدنت هم که برادر لیساست...پس مشکلی پیش نمیاد حالا هم زود آماده شو چون قراره امروز جفتت و ملاقات کنی!

جونگ کوک سرشو بیشتر تو بالشت فرو کرد و اشک کوچولویی از گوشه چشمش چکید.

+چه گناهی تو زندگی قبلیم کردم که الان باید اینهمه بدبختی بکشم؟

با بدبختی زمزمه کرد و خودشو تو حموم انداخت.
.
.
.
.
.
.
.
.

_من...تو کل زندگیم...منتظر یه جفت هات و ددی بودم بعد الان؟ یه خرگوش کیوت گیرم میاد...خدااااااا چرا نباید آرزو هام حقیقی بشن؟ تف تو این جندگی!

تهیونگ اشک های مصنوعیشو پاک کرد و رو به لیسا کرد.

_بهم بگو که این خرگوش کیوت فقط ظاهرشه و باطنش یه ددی خشنه!

لیسا قیافه ی متفکری به خودش گرفت.

^احتمال داره...شاید...بعضی تیپاش خیلی خفنن...کلی هم عضله داره...یه دستش هم پر تتو عه...درکل ممکنه یه روی ددی طور هم داشته باشه.

_خب پس انگار یه امیدی هست...باید انقد خوشگل شم که با یبار دیدن من چشاش از این حجم از زیبایی کف کنه...

لیسا چشماشو چرخوند.

^الحق که به خودم رفتی! خودشیفته کوچولو!

_نظرت چیه یه کاری کنم تو قرار اول شق کنه؟

^بعد تو قرار اول بهش بدی؟

_این کیوتی ای که من میبینم...اون باید به من بده!

لیسا نیشخندی زد و یاد تک تک ویژگی های ددی طور جونگ کوک افتاد.

زیر لب زمزمه کرد :

^ولی فک کنم این تویی که قراره با دیدنش شق کنی!

.
.
.
.
.
.
.

جونگ کوک بیحوصله ساعتشو نگاه کرد و دید هنوز یکساعت مونده.

موهاشو خشک کرد و تصمیم گرفت یکم کتاب بخونه.

کتاب مورد علاقشو برداشت و شروع به خوندن کرد. انقد غرق خوندن بود که وقتی ساعتشو نگا کرد دید فقط بیشت دقیقه تا قرارش مونده.

با عجله لباساشو در آورد و یه شلوار اسلش مشکی ، هودی مشکی ، کلاه لبه دار (ازون سایه بونی ها) مشکی و نیم بوت های مشکیشو پوشید.

به خودش تو آینه نگاه کرد...چرا شبیه ازرائیل شده بود؟

نچی کرد ، بیخیال چشمای قرمزش شد و در اتاق جنیو زد.

▪︎FORCED MARRIAGE▪︎Where stories live. Discover now