Jungkook P.O.V
روزا خیلی افتضاح میگذشتن...حداقل واسه جونگ کوک که اینطوری بود!
اون توی دانشگاهی که مخصوص مافیا ها بود تحصیل میکرد و خوشبختانه فقط چند ماه از تحصیلش ، و جانشین پدرش شدن مونده بود.جونگ کوک حس خاصی به تهیونگ نداشت...نه میشد گفت که دوسش داره...نه میشد بگه که ازش بدش میاد!
ولی مطمئن بود که قرار نیست با اون بچه ی تخس لجباز توی یه خونه ، اوقات خوبی رو پشت سر بذاره...
تهیونگ مغرور و خودشیفته بود! زیاد حرف میزد و کاملا مودی بود! و این برای جونگ کوکی که همش سرش تو لاک خودشه عملا یه کابوس بود!
جونگ کوک بعد از یه اورتینک (زیادی فکر کردن =/ ) مفصل که مثل همیشه نتیجه ای نداشت ، کلشو تو بالشتش فرو کرد و مشتشو به تختش کوبید.
+چرا این زندگی انقد فاکیه؟ الانم باید برم اون غرغروی خودشیفته رو تحملش کنم...چرا کل آدمای دور و برم باید خودشیفته باشن؟ یا انقد که من از خودم متنفرم آدمای اطرافمو خودشیفته میبینم؟ =/
بلند شد و لباساشو پوشید و سعی کرد ایندفعه به قول خواهرش مثل آدم لباس بپوشه و ازرائیل نباشه...
بعد از پوشیدن یه شلوار مشکی کتان و یه پیراهن سفید ، که دوتا دکمه ی بالاش رو باز گذاشته بود (عرررر) به خودش خنثی تو آینه نگاهی کرد و واسه خودش شکلک در آورد.
هرکی میدیدش فک میکرد که دیوونست...بیخیال افکار مسخرش شد و موهاشو شونه کرد. (مدل موهاش تو دینامیت رو تصور کنین)
ساعت مچیش رو بست و از اتاقش خارج شد.
به بالای پله های طبقه ی دوم رسید ، نگاهی به خونشون کرد.
چقد اینجا خاطرات بدی داشت! ولی خاطرات خوبش همش تو اتاقش بود...چطوری میتونست اتاق عزیزشو تنها بزاره؟از پله ها پایین اومد و رفت تو اتاق مامانش.
+عام...مامان من آمادم.
£هوم...باشه الان میام
جونگ کوک رفت دم در و کفش هاشو پوشید و ماشین رو روشن کرد.
.
.
.
.
.Taehyung P.O.V
_میدونی لیسا اون آلفا عجیب غریبه...اگه یه آلفای معتاد سکس کینگی بود ، شاید راحت تر میشد تحملش کرد. اینکه همش تو لاک خودشه....واقعا دلم میخواد با دندونام ریز ریزش کنم!
تهیونگ همونطور که هی تو اتاقش اینور اونور میرفت و آماده میشد ، یک ریز واسه لیسا حرف میزد.
_آره...اون وقتی خنثی نگام میکرد...وای...ولم میخواست یه مشت تو اون خط فک جذابش بکوبونم.
لیسا تکخندی کرد و به جونگ کوک زنگ زد.
بعد از اینکه جونگ کوک برداشت ، لیسا با لحن نمایشی ای شروع به حرف زدن کرد.
^آه ای آلفای سوار بر اسب سفید ، بیا شاهزاده ات را ببر تا کله ی مرا نخورده است!
YOU ARE READING
▪︎FORCED MARRIAGE▪︎
Fanfictionازدواج اجباری [Completed] ژانر : ازدواج اجباری-امگاورس-مافیایی-درام-امپرگ-رمنس-اسمات گاپل اصلی : کوکوی کاپل فرعی : جنلیسا خلاصه داستان : تهیونگ با اعتماد به نفسی که عاشق پلاس بودن توی خیابونا و خوش گذرونیه و زور هیچکس بهش نمیرسه و جونگ کوک آروم و گ...