P.23 (Danger)

2.7K 361 22
                                    


از قدیم گفتن هیچ صبحی خیر نیست و صبح بخیر مزخرف ترین چیزیه که میشه سر صبح گفت.

برای جونگ کوک هم این قضیه صدق میکرد.

امروز صبح با زنگ تلفنش بیدار شده بود و شخص پشت خط پدرش بود که میگفت برای ناهار ، به رستوران بیاد چون قراره با رابرت ویلیامز یا همون جفت پدرش که بخاطر تا سر حد مرگ کتک خورده بود ملاقات کنه.

شاید برای همین بود که داشت همه ی عصبانیتشو سر تهیونگ بدبخت خالی میکرد چون کسی بغیر از تهیونگ اونجا نبود.

+آخه کسی نیست بهت بگه مرد ، بزار دو هفته حداقل از اون ماجرای کوفتی بگذره بعد این قرار مسخره رو هماهنگ کن انگار الان من خیلیم حال روحیم خوبه که بریم بشینم سر میز و با اون مردک سلام و احوال پرسی هم کنم!

تهیونگ دیگه داشت از دست جونگ کوک و غرغرهاش دیوونه میشد. چون محض رضای خدا جونگ کوک از بعد از زنگ پدرش ، مدام درحال غرغر کردن با صدای بلند بود.

+بعد چرا تهیونگو با خودم ببرم؟ معلوم نیست اون مرده الان گرایشش که یهو زده گی شده یه پدوفیل بدبخت در نیاد و به تهیونگ من نگاه کنه. چشماشو از کاسه در میارم!

_وای خدایا جونگ کوک! دیوونم کردی!

صورت جونگ کوک رو بین دستاش گرفت و ادامه داد.

_ببین...میریم اونجا. اگه اوضاع خوب بود که هیچی. اگه دیدم داره قاراش میش میشه ، یه بهانه جور میکنم در بریم باشه؟ حالا اون کونتو وردار لباساتو بپوش اون قدقد خونه هم (منظورش دهنشه) رو ببند لطفا!

جونگ کوک با چشم های درشت شده به تهیونگ نگاه کرد اما لحظه ای بعد چشم هاشو ریز کرد.

خم شد و گاز محکمی از لپ تهیونگ گرفت.

تهیونگ جیغی کشید.

_این چه کاری بود کردی؟؟

جونگ کوک با همون چشم های ریز شده نیشخندی زد.

+تا یاد بگیری چجوری باید باهام حرف بزنی!

+تا یاد بگیری چجوری باید باهام حرف بزنی!

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

سیس جونگ کوک در حال حاضر😂😔

.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

▪︎FORCED MARRIAGE▪︎Where stories live. Discover now